ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ﯾﮏ ﻣﺎﺩﺭ
دلم که میگیرد اسمان چشمانم بارانی میشود. من محکومم به سکوت محکومم به گریه های بی صدا. اینجا زمین است و من اسمانها از تودورم. هیچ قطار سریعی مرابه تو نمیرساند جز مرگ اینجا مرا محکوم کرده اند به جرم مادر بودن قاضیمان خداست من محکومم به انتظار و چه سخت است انتظار زندگی برایم تلخ است اما من امیدوارم حتی در پشتاین حصارهاهم می توان امید داشت
نویسنده :
مامان دلتنگ
1:39