یه خبر ناراحت کننده
سلام پسرم ...
دیشب دلم خیلی گرفت...
امیرعباسم دیشب مهمونت اومد ؟
محمد حسین و میگم...
خیلی دلم گرفت وقتی شنیدم فرشته شد...
دلم به حال مادرش سوخت ...
8 سال با خنده پسرش خندید و با گریه هاش ، اشک ریخت ...
2 سال هم به هر دری زد تا خوب بشه اما قسمتش فرشته شدن بود...
امسال محرم هر جا رفتم اشک ریختم برای سلامتیش دعا کردم اما نشد ...
حتما خیرش در این بود...
گاهی به صبر مادرش حسودیم می شد...
وقتی همه می گفتن نمیشه اون می گفت خدا بخواد میشه ..
و خدا صلاحش در فرشته شدنه محمد حسین بود...
پسرم میدونم که میبینیش ...
برای آرامش دل پدر و مادر محمد حسین حتما دعا کن ...
دلم برات تنگ شده ...
امروز روز آقام صاحب الزمانه و من تورو با همه وجود هدیه دادم به مادرش زهرا ...
شاید این سفر کربلا اجر این صبر کوچکم بوده...
خیلی خوشحالم و میدونم امام حسین به واسطه تو اجازه بهم داده ...
پسرم دوستت دارم بیش ار پیش...
سالها آرزوی زیارت داشتم بارها ثبت نام کردم اسمم در اومد اما نشد ...
اما این دعوت نامه بدون هماهنگی و یهویی شد ...
مثل مکه رفتنم ...
این انتظار خیلی شیرینه ...
دوست داشتم تو هم بودی تا با هم به پابوس آقا میرفتیم...
اما تو جات بهتره ...
پسرم دوستت دارم برای همیشه