بی بهانه
بی بهانه دلم مثال هر روز برایت تنگ است...
خسته ام از تکرار واژه ها ...
خسته ام از ای کاش هایی که هیچ گاه به حقیقت نپیوست...
خسته ام از نگاه ها ...
دلتنگی که بهانه نمی خواهد ...
کافیست نبودن حضورش را احساس کنی ...
دلت بی بهانه برایش تنگ می شود...
مگر می شوددلتنگ باشی و آسمان چشمانت نبارد ...
مگر می شود دلتنگ باشی و ناله هایت فضای خانه را پر نکند ...
اصلا مگر می شود مادر باشی و دلت هوای فرزندت را نکند ...
خاطراتت هر روز در ذهنم مرور میشود ..
دیگر نیازی نیست صدایشان بزنم ...خود به خود با یک اشاره شروع می کنند...
کافیست جایی نشانی از تو بیابم ...
گاهی مسیرها برایم عذاب آور است ...
گاهی خانه برایم جهنم است...
دیگر ای کاش هارا دوست ندارم ...
وقتی تو نیستی ...
وقتی که رفته ای ...
ای کاشی وجود ندارد ...
دوردانه زیبا روی من ,مادرت خسته و دل شکسته است...
مرحمی ندارد برای ترکهای شیشه قلبش ...
گاهی نوشتن آرامم می کند ...
هر چیزی برای تو آرامم میکند ...
برای تو می نویسم ...
تویی که روزگاری نه چندان دور در اعماق دلم ریشه دوانده بودی...
و من از شیره ی جانم می خوراندمت ...
نمی خواهم گله کنم ...
اصلا از چه کسی گله کنم ؟
از خدا ؟
چه بگویمش ...
او که صاحب اصلیت بود ...
روزی تو را به من داد و در روزی گرمای وجودت را از من دریغ کرد ...
اما می خواهم بدانی ...
من نیز یک مادرم ...
می خواهم همه ی عالم بدانند ...
من یک مادرم...
یا همه ی احساسات مادرانه ...
آغوشم خالیست اما در قلبم و ذهنم تو همیشه هستی...
پسرم .. به تکرار دیده ام معجزات یگانه هستی بخش عالم را...
و من در این تنهایی مرگ بار به انتظار معجزه ای از جانب او نشسته ام...
من به دستان او ایمان دارم ...
اگر بخواهد , اگر همه عالم بگوید نمی شود او بخواهد می شود...
پسرم دوستت دارم مثال هر روز ...
بی بهانه ...
عشق مادر به فرزند که بهانه ای نمی خواهد...
من بی بهانه دوستت دارم