ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ﯾﮏ ﻣﺎﺩﺭ
دلم که میگیرد اسمان چشمانم بارانی میشود.
من محکومم به سکوت
محکومم به گریه های بی صدا.
اینجا زمین است و من اسمانها از تودورم.
هیچ قطار سریعی مرابه تو نمیرساند جز مرگ
اینجا مرا محکوم کرده اند به جرم مادر بودن
قاضیمان خداست
من محکومم به انتظار
و چه سخت است انتظار
زندگی برایم تلخ است اما من امیدوارم
حتی در پشتاین حصارهاهم می توان امید داشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی