فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

پرواز یک فرشته

من و یه دنیا امید

سلام عزیزترین اتفاق زندگیم... اگه بییای دنیا برام گلستون میشه ... بازم من و یه دنیا امید ... امید اینکه شاید پیشم باشی ... امروز 5 روزی که پ نشدم ... اما 6 روز پیش که بی بی گذاشتم منفی بود ... امروز وقت دکتر دارم ... میترسم ... میترسم از اینکه برم و دکترم بگه نیستی و حباب امیدی که تو دلم وول وول می خورد یهو بترکه ... میترسم همه امیدم به یکباره نا انید بشه ... از صبح ته دلم خالیه ... تو این 5 روز همش به خودم دروغ میگفتم ... برام مهم نیست .. پریود میشم ... نیومده میدونم ... اگه پریود بشم مهم نیست .. اگه دکتر بگه نیومدی هم مهم نیست ... اما همه دروغ بود ... از اون...
19 فروردين 1392

برای دوستانم

سلام به همه ی اون دوستهایی که تو این 6 ماه و 23 روز من و تنها نذاشتن و با شادیهام شاد و با غصهام غمگین بودن... خواستم از همه دوستانم معذرت خواهی کنم ... میدونم همه از غم و غصه گریزانن... منم تا چندی پیش فقط شادی و مهمون دلم میکردم ... اما ایم مصیبت کمرم و شکوند... شاید برای شادی دل خانوادم جلوشون بخندم و غم دلمو پنهون کنم ... اما اینجا نمیتونم ... اینجا صادقانه های من ، عاشقانه های من با پسرمه ... خیلی از دوستهای گلم بارها ازمن درخواست کردن از امید بنویسم ... من از امید می نویسم ... اما از دلتنگیهامم می نویسم... تنها راه ارتباطی من با پسرم همین وبلاگه ... تورو خدا اگه از دستم ناراحتین ...با دلتون ...
17 فروردين 1392

من و امید ...

چقدر فاصله ی من و امید زیاد شده است... چقدر رنگ پریده شده است این امید ... او نیز پاسوز من شده است ... شاید این من حسرت کشیده ام که پاسوز او شده ام.. او افسار مرا در دست دارد هر کجا که می خواهد دل مرا میکشاند ... خسته ام ... از او ... از امیدی که ناجوانمردانه نا امیدم کرد... به امیدی که اشک را مهمان چشمان ساخت... من که عاشقانه صدایش زده ام ... پس چرا مرا اجابت نمیکند... خسته ام از این همه صبر ... وقتی فاصله ام با او زیاد است ...چرا صبر کنم ؟ چرا امید داشته باشم... من و او آسمانها فاصله است بینمان ... خدایا همه نگاهم به سوی توست... دستانم ، تورا اجابت میکند... دلم تورا می خواند... ...
16 فروردين 1392

انگاری فعلا دنیا به کام من نیست ... البته تا اطلاع ثانوی...

سلام ... واسه خاطر اون دوستهایی که منتظر بودن مثل من ... انگاری این ماه هم نشد که بشه ... البته تا زمان پ ر ی یه روز مونده اما یه بی بی چک  فرانسوی خریدم ... امروز یعنی یک الی دوروز قبل زمان پ باید چک میکردم که کردم و نشد ... یعنی منفی بود... ذوق من و علی هم کور شد ... خیلی دلم گرفت ... آخه این ماه خیلی امید داشتم... اما نشد ... دلم گرفته حرفی ندارم برای زدن ...     ...
15 فروردين 1392

بهشت روی زمین

اینجا آخر آخر دنیاست ... بهشت روی زمین ... هرچقدر که کوههارو بالاتر میری به خدا نزدیکتر میشی ... انگار زمین با همه سختیهاش ... با همه دورنگیهاش... با همه دوز و کلکهاش زیر پاته ... آسمون با همه قشنگیهاش تو دستته ... دیگه وقتی نفس میکشی به جای دود ، هوای پاکه که همه وجودت و احاطه میکنه ... بالاتر که میری ... انگار دروغی نیست ... همه چیز ساده است و تجلات معنایی نداره ... میگن اسمش تاریک دره است ... اما تاریکی اونجا معنایی نداره وقتی مردمش دلشون روشنه ... چراغ خونه هاشون ..محبتشونه و صداقتشون ... تو این 3 روزی که اونجا بودم حسم به خدا قشنگتر بود ... وقتی آسمون و نگاه میکردم ، آبی زلال میدیدم ... وقتی خدارو صدا م...
15 فروردين 1392

رمز گذاشتم چون بعضیا میگن چرا همش از غم می نویسی ...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا... صدام و میشنوی ؟ خودت گفتی هر جا که باشم و صدات کنم تو جواب میدی ... آخه مهربونم خسته ام ... دلم گرفته ... اشکهام همینجوری میریزه و هیچکس نیست پاکشون کنه ... خدا جونم ،‌من که دوست دارم ... من که راضیم به رضات ... اما خسته ام ، آخه منم آدمم ،‌یه آدم گنهکار.... نه من مادرم ... یه مادر تنها ... خدایا روزها و ببین ،‌ببین چه سخت میگذرن ... نه همدهمی ،‌نه شوری ،‌نه دلخوشی ... پس چرا زنده ام ؟ این عذاب چیه ؟ خدا جونم یه نشونی ؟ یه راهی ... این خواسته زیادی ؟ مهربونم کجا صدات بزنم ...
14 فروردين 1392

دل نوشته یه مادر با پسر آسمونیش

نمیدونم این متن و کی نوشتم ... اما یادمه یه شب که خیلی دلم گرفته بود ... برای اینکه خواب ناز بابایی نپره زیر پتو یواشکی  تو نوت گوشیم نوشتم و آروم آروم اشک ریختم ... بنام خدا ... سلام فرشته آسمونی من ... همه ی ثانیه های زندگی ام از آن تو شده و من هر روز بیشتر از قبل دلم برایت تنگ میشود... دیگر خنده هایم از ته دل نیست ... حالا هر روز آسمان چشمانم طوفانیست ... دلم به وسعت همه ی دلتنگیها برایت تنگ شده است . کاش خدای مهربانیها تورا از آن خود نمی کرد. کاش برای همیشه در دلم می ماندی... پسرم جایت ما بین خنده هایم خالیست ... جایت خالیست در آغوشم . چقدر لحظه زیبایی بود آن اولین و آخرین دیدار... خاطره اش برای همیشه در ذه...
11 فروردين 1392