فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

پرواز یک فرشته

بدون عنوان

یکی گفت فقط نباید به خدا اعتقاد داشت ... باید بهش اعتماد هم داشت ... خدایا من بهت اعتماد دارم ... اعتماد دارم به کرمت ،‌به رحمتت ... به عرش خداییت ... یا کریم و یا رحیم دست من و زینب ( مامان چشم به راه) رو هم تو همین ماه بگیر...   ...
27 فروردين 1392

خدای مهربانم

خدایا آغوشت را همین حالا نیاز دارم ... همین حالا که در کنج ویرانه های این دنیا با یک بغل حسرت نشسته ام ... آغوشت را حالا در پس تنهایی این روزهایم نیاز دارم... دستانت را که باز کنی و‌هر کجا باشم خودم را به آغوشت میرسانم ... تو که باشی دنیا با هه تاریکیهایش برایم زیبا میشود ... تو که باشی همه ی لحظه های ناب زندگی به یکباره از آن من میشود... مهربانم صدایم کن ... صدایم کن که صدایت همچو لالایی مادرانه برایم شیرین است ... گریه های شبانه ام را اجابت کن ... گلایه هایم را نادیده بگیر... توخود خوب میدانه که من جز تو کسی را ندارم ... رب من و‌خدای من آغوشت را برایم باز کن که من محتاج محبت تو هستم ... ...
27 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام مهربونم ... سلام خدای خوبم ... میدونم که از اون بالا هوام و داری ... میدونم اشکهای روی گونه هامو میبینی... میدونم صدام ومیشنوی... خدایا مرسی که باز بهم امید دادی... خدای خوبم از این ماه درمانمو شروع میکنم ... میشه دستم و بگیری... میشه کمکم کنی ... همه امیدم به رحمت توست... نا امیدم نکن ... خدایا نذار بیشتر از این انتظار بکشم ... زندگی بدون بچه برام خیلی سخته ...همه امیدم و این ماه جمع کردم تا انشالله منم دل شاد بشه ... خدا جونم منتظر رحمتت هستم ... من و فراموش نکنی
26 فروردين 1392

بدون عنوان

خیلی وقته دلم می خواد بگم دوست دارم ... از توچشمهای من بخون که من تورو دارم فقط تورو دارم ... بی تو دارم کم میارم... نبینم اشک و تو چشمات .... نبینم ترس و تو نگات ... منم مثل تو تنهام ... دوست دارم من اون چشمهای قشنگرو ... ٧ ماه که اسیر یه جفت چشمه سیاهم ... ٧ ماه فقط من موندم و این وبلاگ و یه فیلم ١ دقیقه از تو... ٧ ماه من موندم یه اتاق ... یه امید یه انتظار... ٧ ماه من موندم و شبهای بی قراری و نگاهی به آسمون ... ٧ ماه من موندم و خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا... همه ٢١ها تورو به یادم میاره ... چه خوش خیال بودم... نمیدونستم فقط ١ روز مهمون این زمینی... ...
26 فروردين 1392

بدون عنوان

دل شکستن که کاری نداره... دل کسی و خورد کردن که کاری نداره ... مگه فقط آدما دلم هم و میشکنن ؟ خدا ... دیروز خدا دلم و شکوند ... خنده ی رو لبمو خوشکوند ... ................. خدایا مگه قرار نبود کنارم باشی... مگه قرار نبود مرحم دردام باشی.. چرا نمک پاشیدی روزخمم ... مگه مهربون نیستی ...کریم نیستی ؟ پس چه جوری اشکام و دیدی و طاقت آوردی ... .................... خدایا من همه ی زندگیم و به تو مدیونم اما چرا داری اذیتم میکنی... چرا حتی یه نفر نیست درکم کنه و شونه واسه گریه هام باشه...حتی مادرم ... همش نصیحت نصیحت ... یک سال واسه بچه دار شدن هر دری زدم ...گفتن صبر کن ... امتحان خداست ... ...
20 فروردين 1392

بازم محتاج دعاهای شما هستم

سلام دوستهای مجازی خوب من ... امروز بازم به دعاهای شما سر نمازاتون محتاجم... ساعت 4 وقت دکتر دارم ... قلبم مثل قلب پرنده ای که تو قفس زندونیه تند تند میزنه ... نمیدونم چی میشه ... یا باردارم یا نیستم ... جز این دوتا گزینه دیگه ای نیست ... اگه باشم از خوشحالی پر دز میارم و اگه نباشم .... دعا کنید اگه دکتر گفت باردار نیستم ، اشکم در نیاد و غرور ترک خوردم نشکنه ... پاهام سست نشه و نقش زمین نشم ... محکم باشم نه مثل کوه اما مثل یه درخت ... خیلی محتاجم به دعاتون ... دعا کنید خدا اون لحظه کنارم باشه که اگه شکستم اگه افتادم خودش بلندم کنه ... نمیدونم چرا امید از دلم رخت بسته و رفته ... نمیدونم...
19 فروردين 1392