یکی بود یکی نبود
به نام یگانه آفریننده هستی یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود . یه روزی یه جایی یه کسی دلش خیلی گرفته بود . نمیدونست چرا خدای رنگین کمونها خدای مهربونی ها دیگه صداشو , صدای آرزوهاشو نمیشنوه با نه میشنوه جواب نمیده ... مگه خدا جون چی ازت خواستم ؟؟؟ تو که بزرگی ,تو که کریمی , تو که مهربونی چرا به من و علی یه بچه نمیدی ؟ چرا ؟؟؟............ دلش گرفته بود دستاش یه سمت آسمونا نگاش خیس و بارونی لباش مملو از دعا اما نشد که نشد , یک سال , دوسال نه یه ذره بیشتر گذشت اما انگار خدا هنوز نمی خواست جواب بده ... یه روزی از روزهای خدا دلش خیلییییییییییییییییییییییییی گرفته بود بی حوصله ...
نویسنده :
مامان دلتنگ
16:57