پسر قند عسل
به نام خدای مهربونی که هیچ وقت نا امیدم نکرد
سلام پسرم ،سلام به روی ماهت ، الهی مامان فدای اون قلب کوچولوت بشه که امروز منظم می زد ، مامان فدای تپیدن قلبت ، پسرم عزیز دلم خیلی دوست دارما ........ امروز با مامان جون ( مامان خودم ) رفتیم سونوگرافی خیلی استرس داشتم چون چهارشنبه نه حال مامانی خوب بود نه حال شما,کلی معطل شدیم تا نوبت به ما رسید , تادکتر به دستیارش گفت همه چی نرماله از خوشحالی اشک تو چشام جمع شد ( خدایا شکرت خیلی خوبی ببخش که من بنده بدی هستم) اما دکتر بهم استراحت داد .می دونم وقتی واسه امتحانات میرم دانشگاه خسته میشی اما مامان جون این چند وقتم تحمل کن ... من شرمندتم اما اینقدر دوست داشتم که شمارو داشته باشم نشد تا پایان درسم تحمل کنم کم مونده مامان جون تا ٦ تیر فدای قلبت بشم به خاطر مامان تحمل کن ،پسری این چند روز خیلی هارو نگران کردی وقتی رفته بودم دکتر موقه برگشت گریه میکردم پدر جون (باباجون خودم)د اومد دنبالم تا بریم آمپولم و بزنم وقتی گریه هام و دیدو مامان جون بهش گفت ضربان قلبت ضعیفه اشک از چشماش جاری شد وقتی اشکاشو دیدم ساکت شدم دیگه جلوش گریه نکردم این از نگرانی پدرجون ، مامان جون که تا امروز همش دلواپس بود اما به روم نمیاورد اما من که اشکاشو سر نماز میدیدم ، بابا جون و که نپرس اینقدری ناراحت بود که هیچی نمیگفت آروم آروم نازت میداد باهات حرف میزد ، عمه فهیمه هر روز زنگ میزد و دلداریم میداد مامان جون (مامان بابا )هم همین طور تازه گل پسر دوستای مامانی که هر روز بهم زنگ میزدن مخصوصا خاله فیروزه ( هم کلاسی مامان )چون میدونه بابا جون پدر جون ، مامان جون کارمندن میاد دم در خونه دنبالم من و می بره دانشگاه واسه امتحان بعدم من و میاره خونه اگه به خوام از همه بگم کلی طول میکشه مامانی زیاد وقت نداره پس فردا یه امتحان سخت دارم باید برم درس بخونم ....................
راستی مامان برات یه لباس خوشگل خریده که الان عکسشو میذارم
مامان دورت بگرده که می خوای این و بپوشی
خدایا به همه داد و نداده هات شکر
امیر عباسم و میسپارم به دستان مهربانت