فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پرواز یک فرشته

نامت برای همیشه در قلبم حک شده است....

1391/10/19 13:13
نویسنده : مامان دلتنگ
1,039 بازدید
اشتراک گذاری

امیر عباسم ....

خیلی دلم برات تنگ شده ...

چقدر روزهای بی تو بودن سخت می گذره...

چقدر ساعت های بی تو بودن کند رد میشن...

چقدر دلم می خواد با یکی درد و دل کنم و بگم دارم خفه میشم...

چقدر دلم هوای بوی تنت و کرده ...

چقدر دلم برای دستهای کوچولوت تنگ شده...

دلم به حال خودم می سوزه...

سخت به دستت آوردم اما آسون از دستت دادم...

امروز دلم هوایی شد و پر کشید برای روزی که ١٤ هفته و ٣ روز بود که تو دلم بودی...

تازه فهمیده بودم پسری ...

با کلی ذوق رفتم خونه مامان جون فاطمه که بگم دردانه من پسره...

چقدر خوشحال بودیم...

بابام مکه بود ٤٥ روز برای هتل داری رفته بود ( اونم از برکت بودن تو بود بعد این همه سال اسمش برای هتل داری در اومده بود )

وقتی مامان چون بهش گفت پسری تو بقیع بود...

کلی خوشجال شد ...وقتی اسمت و پرسید و مامان جون گفت امیر عباس بابایی گفت میرم سر قبر مادر حضرت عباس ام البنین قسمش میدم به علمدار کربلا خودش پسرم و حفظ کنه ...

پس چرا اینجوری شد...

چرا من تنهام...

چرا تو نیستی تا تنهایی هام و پر کنی...

چرا نیستی تا سکوت خونه با خنده هات جون بگیره...

چرا من بی تو تک و تنها دارم زندگی میکنم ...

نه دارم نقش زندگی کردن و بازی میکنم ...

دلم تورو می خواد تو همه آرزوهام بودی...

هیچکس نفهمید من بی تو شکستم ...

همه خنده هام و باور کردن ...

اما هیچکس تنهاییم و باور نکرد...

خدا تنها پناه من بود تو تنهاییهام..

فقط اون شونه هاشو بزای گریه هام  امات داد...

دلم گرفته از همه چهارشنبه ها بدم میاد ...

یه چهارشنه ی داغ تابستون دلم و چنان سوزوند که هنوز هم جای تاول هاش درد میکنه ...

تنها دلخوشیم شده این وبلاگ ...

کاش بودی تا از بودنت مینوشتم نه از تنهایی های بی تو ...

کاش بودی تا دلم نمیشکست...

خسته شدم ازاین همه ای کاش ها ...

چرا من موندم و یه اتاق خالی...

چرا....

پسرم اگه کیلومتزها هم از من دور باشی ...

عشقت ,‌ اسمت ,و یاد اون چشمهای نازت تا همیشه ها در قلبم حک شده است.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بی تاب
19 دی 91 19:48
از 4شنبه متنفرم من .من دردتو می فهمم نگو کسی دردمو نفهمید نگو خنده هامو باور کرد اتیش درونتو منم تجربه کردم



میدونم سمیه اما خیلی قلبم درد میکنه
مهتاب
20 دی 91 18:47