دلم هواییی شده است
باز هم دلم هوایی شده است...
باز هم آسمان چشمانم طوفانیست...
باز هم رعد و برق تنهایی مرا از نبودنت با خبر می کند...
باز هم دلم برای چشمهایت تنگ شده است...
باز هم یاد لبهای ترک خورده ات آتش به دلم می زند...
باز هم دلم هوای در آغوش گرفتنت را دارد...
باز هم اتاق خالیت آزارم میدهد...
باز هم دستان خالیم یخ زده است....
امیر عباسم...
لحظه ای که برای سفر آماده بودی لحظه ای ثانیه ای به فکر دل شکسته مادرت افتادی...
کجایی تا دلم آرام گیرد...
کجایی ؟ که جای خالی لگد هایت هنوز در دلم خالیست...
کجایی تا خنده خشکیده کنار طاقچه ی لبانم را ببینی...
وقتی خدا صدایت زد چرا به گفتی او نگفتی مادرم بی من میمیرد...
قلبم یخ زده ...
زندگی برایم همچون رنگ خاکستری بی روح شده است...
امیر عباسم من عاشفت بودم...
من عاشق چشمانت بودم...
بی وفایی را از که آموختی که مرا این چنین مجنون و سرگردان کرده ای ...
این رسمش نبود دردانه زیبا روی من ...
باز دلم هوایی شده است...
هوای بودنت ...
هوای داشتنت...
وجودم بی تو یخ بسته ...
هیچ چیز خنده بر لبانم نمی نشاند...
حسرت....
همه ی زندگی ام را حسرت نداشتنت پر کرده ....
امیر عباسم من تو را می خواهم ...
تو را به چه قیمتی رها کردی....
.............................................................
خدا دارم خفه میشم....
خدا دستهای سردم و بگیر....
خدا اشکهام و ببین...
خدا صدای دی شکستم و بشنو...
خدا ی خوبم من به غیر تو کسی و ندارم...
خدایا کمکم کن