فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پرواز یک فرشته

کودک من

1391/9/2 16:32
نویسنده : مامان دلتنگ
497 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  کودک زیبا روی من ...

فرشته ی آسمونی من , امیر عباسم ...

باز هم دلم به هوای علی اصغر , هوای داشتنت را کرده ...

روضه که برای 6 ماه کربلا می خوانند , تو برایم تدائی می شوی...

وقتی حرف از لبان خشکیده اش می زنند , یاد لب ترک خورده ات آتش به دلم می زند ...

تو هم لب تشنه فرشته شدی ... سینه ام مملوو از شیر بود ... اما تو توان خوردن نداشتی...

یاد دست و پا زدنت قلبم را می شکند ...

خدا به روز هیچ مادری نیاورد دیدن پر پر شدن طفلش را ... کاش کسی هم در حق من این دعا را کرده بود.....

نمی دانم دست و پا زدنت از سر بازی بود یا از روی درد بزرگ که در جان نحیفت افتاده بود...

از بی تابی رباب که می گویند و از چشم انتظاریش تاعلی اصغر را دوباره برایش یباورند ...

باز هم آن روز برایم زنده می شود ... ساعتها نگاهم به در اتاقم بود تا شاید تو را برایم بیاورند...

اما....

تو اذان آسمانها بودی ... و این زمین برایت کوچک بود...

بگذار حقیقت را برایت بگویم ...

بعد تو من نیز مردم ...

بگذار بگویم که خسته ام ...

دل شکسته ام ...

می گویند خدا در دل شکسته خانه ای دارد ...

اما انگار او نیز مرا فراموش کرده و دل شکسته مرا نمی بیند...

دلم گرفته است ...

داد زدم ...

زجه زدم ...

در تنهاییهایم های های گریستم....

اما انگار که هیچ چیزی مرحم این زخم من نمی شود ...

پسرم می گویند 6 ماه کربلا باب الحوائج است ...

اگر دیدار با او نصیبت شد ...

به کودک رباب نشانی دل مرا بده ...

شاید خدا به آبروی او دعای من را نیز اجابت کند ...

شاید در این شب خدا نشانی مرا به یاد بیاورد و مرا نیز خوشحال کند ...

تنهایی برایم عذاب آور است ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

منتظر
2 آذر 91 7:27
سلام عزیزدلم.اولین بار که به وبت سر می زنم .مرسی که بهم سر زدی
فدای دل شکسته ات بشم.خیلی ناراحت شدم.تو هم مثل رباب ..داغ یه فرشته تو دلت داری .الهی بمیرم برات.آزمایشت خیلی سخت تر از ماست .لذت مادر شدن رو چشیدی و از دستش دادی.
از امام حسین یه صبر بزرگ واست مس خوام و یه فرشته مهربون که واسه همیشه کنارت بمونه


مرسی عزیز دلم ...انشالله خدا به شما هم فرزندانی سالم و صالح بده
منتظر
2 آذر 91 7:28
لینکت کردم
زهرا (✿◠‿◠)
2 آذر 91 10:46
سلام فهیمه جون!
دیشب توو مراسم که اسم حضرت علی اصغر و آوردن ناخوداگاه یادت افتادم!


اگه قابل باشم واست دعا کردم!
از خدا خواستم هر چی خیرته واست پیش بیاد!



سلام دوست خوبم ... مرسی عزیزم... من زینب هستم ... فهیمه اسم عمه فرشته امیرعباسم هست...
مامان علیرضا
2 آذر 91 14:15
عزیزم سلام از وب مهدیه جان با شما اشنا شدم
خیلی ناراحت شدم از رفتن فرشتتون، اما حتما حکمت و قسمتی بوده، امیدوارم خدا بهتون صبر بده، اجر صبرتون با خدا و امام شهیدی که این روزها دل همه شیعیان از عزاشون خونه



مرسی عزیزم


ناهید
2 آذر 91 14:16
سلام عزیزم.این روزا توی هیئت اصلا تو را یادم نمیره.ایشالا خدا به حق علی اصغر به زودی دلتو شاد کنه.نا امید نیاش عزیزم.تو هم برای من دعا کن.دوست دارم.


مرسی دوست خوبم ... انشالله پسر نازتو صحیح و سالم به دنیا بیاری
مامان علیرضا
2 آذر 91 22:15
دوباره سلام
یه پیشنهاد جسورانه دارم، منو ببخش اما با خوندن قسمتهایی از وبت که مربوط به پر کشیدن امیرعباس بود حالم خیلی دگر گون شد، فکر نمیکنی بهتر باشه کلا این وبو ببندی و یک وب جدید اونم با فراموشی خاطراتت سفر کرده ات بسازی؟


سلام دوست خوبم...
مرسی از اینکه به یادم هستی ...
من یه وبلاگ دیگه هم دارم ...
وقتی 21 روز از فرشته شدن ایر عباسم گذشت درست کردم ...
اسمش هم روزنه های امید هست ...
تو اون هم مطلب میذارم ...
اما این وبلاگ برای امیرعباسم هست ..
هیچ وقت نمی تونم فراموشش کنم ...
مگه یه مادر می تونه نگاه فرزندش و از یاد ببره تو که مادری چرا میگی ...
آدرس وبلاگ هم اینه ...
www.rozaneomid.niniweblog.com
نانا و نینی جون
2 آذر 91 23:05
سلام عزیزم
قربون دل شکستت بشم من
برام دعا کن دلت شکستش
برام دعا کن خیلی


سلام دوست خوبم ...
دلم شکسته است اما انگار خریداری نداره...
چشم ...
شما هم برای من دعا کن
دخمـــــلی
3 آذر 91 0:31
ای جانم نخونم غماتو عزیزم........
ایشاا.. بحق علی اصغر ارباب نگاهی به دلت بشه که باور کنی زندگی جاریست....
از خدا بجای مرحم یه دم دیگه بخواه تا نفسهای گرمش بهت گرما بده.....


مرسی عزیزم..
انشالله
مامان علیرضا
3 آذر 91 11:24
عزیزم من منظورم فراموش کردن عزیزت نیست، بلکه میگم دیدن این وب با این همه مطالب مربوط به امیر عباس جان حال هر کسی رو بد میکنه چه برسه به مادر، به یادش که هستی و از یادت نمیره میدونم اما دیدن رد پاهای بیشتر ازش فقط بیشتر آزارت میده، مثل نگه داشتن اتاقش با همه وسایلش، هم از نظر روانشناسی هم دینی این کار کار درستی نیست،مگه نه؟


سلام ...
درسته ... اما دلم راضی نمیشه ..
شاید خدا دلش به حال و روز من بسوزه ...
مهدیه
3 آذر 91 11:49
سلام زینب جان
خوبی؟
تو مطب دکتر ظهیری 5 نفر مشغول به کار هستن! همه هم باهام دوستن! خدا رو شکر به کارشون هم کاملا وارد هستن!
از دکتر هم خیلی راضی هستم. تشخیصش عالیه! هیچ استرسی وارد نمیکنه! ممکنه دفعات اول فکر کنی برای مریض هاش وقت زیادی نمی ذاره ولی با همه ی مشغله و معطلی های مطبش، دیر نوبت نمی ده و مریض رو پادر هوا نگه نمی داره!
فقط چون بیمه قبول نمی کنه ویزیتش گرونه!
خوش برخورد هم هست. امیدوارم از جراحی اش هم راضی باشم!!
دخترخاله ی من بخاطر کارش با همه دکتر های زنان رشت در ارتباطه و این دکتر رو به من معرفی کرده!
دکتر صدری رو هم شنیدم دکتر خوبیه!
به نظرم اگه دوست داری یه سر برو پیش دکتر ظهیری و باهاش مشاوره کن و بگو تحت نظر دکتر تهران هم هستی! ضرری نداره!
من هم سال گذشته با انواع قرص های بارداری مشکل داشتم و بدنم مقاومت می کرد و دکتر داخلی و تغذیه هم رفتم که جواب نداد. ولی دکتر ظهیری تشخیص داد و تونستم بدون مشکلی باردار بشم.
دختر عموم هم تو 35 - 36 سالگی بعد چند بار سقط توی ماه های ششم و هفتم برای درمان تهران رفت و آمد میکرد که موثر نبود. بهش دکتر ظهیری رو معرفی کردم و مشکلش رو تشخیص داد و خودش تونست باردار بشه! الان دخترش 6 ماهه است!
البته یقین دارم که شفای همه دست خداست!
ایشالا ببینمت!

سلام ... فامیلی منشی و فراموش کردم ...همون که اول میشینه وقت میده جلو در ... خودش خیلی تعریفشو کرد برام ... ببینم چی میشه ... یه چند ماه بدون قرص اقدام می کنم ... اگه نشد میرم ... امروز رفتم مراسم شیرخواره ها برای سلامتی فاطمه سادات دعا کردم... داشتن لباس علی اصغر میدادن من که رفتن بگیرم مسدولش گفت بچه نداری بهت نمیدیم ... رفتم نذری بگیرم گفتن بچه نداری نمیشه ... دلم خیلی شکست ...گفتم کی میگه بچه ندارم ... منم برای خودم بچه داشتم ... هیچکس صدام و نشنید جز خدا ... یکی از دوستانمون که خادم بود برام یکی گرفت زنگ زد خونمون ... ایندفه خدا صدام و شنید ... انشالله منم زودی بچه دار بشم ... برام دعا کن ...خدا بچه هم سالم و هم صالح بهم بده

بابای امیرحسین
3 آذر 91 14:01
این شبها توفیق دارم و توی آشپزخانه مسجد حضرت ابولفضل خدمت می کنم و ظرف و دیگ میشویم. این دوشب هنگام شستن دیگ به یاد شما و پسرتان افتادم و دعایتان می کنم...من به استجابت دعا در این ایام و مکان اعتقاد زیادی دارم. هرچه داریم از اینجاست.


سلام ...
انشالله آقای دست بریده , دستاتون و بگیره ...
لطف میکنید..
انشالله خدا به آبروی آقای بی سر به من هم فرزند سالم و صالح بده
مامان سارا
11 آذر 91 13:06
امیر عباس خاله سلام ...
خداییش دلت اومد مامان به این مهربونیو تنها بزاری ؟ می دونم بهشتو بیشتر دوست داشتی ولی مامانت داشت برات بهشت درست می کرد چرا نموندی تو بهشت مامان..
امیر عباسم حالا که مامانیو انقدر ناراحت کردی باید یه کاری بکنی ، همین الان می ری پیش خدا اینایی که بهت می گم به خدا می گی... باشه ؟
بگو خدا جونم یادته تصمیم گرفتی که من برم زمین بشم فرشته آسمون مامان زینب اونم برای چند ساعت ، ازت یه خواهشی دارم یه فرشته مثل من برای مامان زینبم بفرست که بشه مهمون همیشگیش . بگو من دلم برای مامانم می سوزه آخه مامانم تنهاست . پافشاری کن امیر عباس . باشه خاله ؟ ...
خودت بلدی دیگه ( پاتو بکوب زمین بگو همین الان قول بده برای مامان زینبم یه فرشته بفرستی ) تا قولشو نگرفتی از پیش خدا نرو باشه گلم .
می بوسمت امیر عباس زینب


اشکم و در آوردی سارا... انگار پسرم هم با من قهره