فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

پرواز یک فرشته

فرشته ای به نام مادر

1391/7/8 0:46
نویسنده : مامان دلتنگ
331 بازدید
اشتراک گذاری

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید،

اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم

برای زندگی به آنجا بروم؟

 

خداوند پاسخ داد:

در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،

من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد.

اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می‌خواهد برود یا نه...

اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم

و این‌ها برای شادی من کافی هستند...

خداوند لبخند زد:

فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد...

تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

 

کودک ادامه داد:

من چگونه می‌توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی‌دانم؟

خداوند او را نوازش کرد و گفت:

فرشته تو، زیباترین و شیرین‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی

در گوش تو زمزمه خواهد کرد

و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت:

وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟

اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:

فرشته ات دست‌هایت را در کنار هم قرار خواهد داد

و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعا کنی.

 

کودک سرش را برگرداند و پرسید:

شنیده ام که در زمین انسان‌های بدی هم زندگی می‌کنند،

چه کسی از من محافظت خواهد

فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود!!!

کودک با نگرانی ادامه داد:

اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.

خداوند لبخند زد و گفت:

فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد

و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت!

اگر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود

 

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد.

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.

او به آرامی‌یک سوال دیگر از خداوند پرسید:

خدایا! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفا نام فرشته ام را به من بگویید...

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد

نام فرشته ات اهمیتی ندارد!

می‌توانی او را " مـادر " صدا کنی.

.

.

.

.

فرشته آسمونی من ,‌امیر عباسم ... کاش منم مادر خوبی بودم و خدا اجازه میداد پیشم می موندی......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

نرگس
8 مهر 91 1:59
عزیزم خیلی سخته ولی بدون فرشته نازت روز قیامت شفیعت میشه. اون الان جاش خیلی خوبه. به این فکر کن.


سلام ...بله حتما همینطوره اما واقعا سخته ... دلتنگی طبیعی ... اما شکر که خدای خوبی دارم ... امید دارم به کرمش ... این و میدونم که حالا به واسطه فرشته ای که پیشش دارم صدام و بهتر میشنوه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
8 مهر 91 3:45
خیییییلییی قشنگ بود


مرسی آنا جون
مهدیه
8 مهر 91 9:10
سلام
خیلی زیبا بود!


مرسی عزیزم
مامان امير علي
8 مهر 91 16:22
سلام عزيزم من خيلي خوب دركت ميكنم منم دو بار اين تجربه تلخو چشيدم .ودركت ميكنم ولي اميدت به خدا باشه .ميدونيد من الان يه پسر دارم و لطف خدا هميشه هست و كارهاي خداي بزرگ ومهربون حكمت داره عزيزيم . ايشالله زود زود مادر ميشي .


سلام عزیزم ... خدا براتون نگهداره ... انشالله دامادش کنید ... بله درسته منم امید دارم به رحمت همون خدایی که 18 روز پیش به حکمتش درهارو به روم بست حالا من به رحمت همون خدا امید دارم
مامان اهورا
8 مهر 91 20:31
خیلی با احساس نوشتید. اشکم دراومد .انشاله به زودی زود مامان میشی. من برات دعا میکنم


مرسی عزیزم این بهترین هدیه ای که دوستان میتونن بهم بدن
مامان بی تاب
10 مهر 91 14:40
سلام این متنتو خیلی دوست دارم بردارم بزار متو وبلاگم با اجازه
مامان بی تاب
10 مهر 91 14:55
زینب نماز بخون و قران بخون سعی کن آرامش بهت برگرده من دارم با غم مبارزه میکنم اما طاها هم تو دلمون برامون زنده است


سلام ... من که حرفی ندارم
مامان حلما
23 مهر 91 13:15
عزیز دلم سلام خیلی خیلی سخته من که تمام مطالبتو خوندم و اشک ریختم... صبور باش ... خدا جواب صبر و خیلی عالی میده... پی صبر کن و منتظر باش تا یه کوچولوی نازنین تو بغلت باشه ...
سالم و سرحال و خوشبخت باشی


سلام عزیزم ...مرسی گلم ... خدا حلما جان و برات نگهداره ...