فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرواز یک فرشته

تولدت مبارک

1391/6/22 21:14
نویسنده : مامان دلتنگ
572 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان ,  سلام فدای نفسهات که به سختی بیرون میاد , یکشنبه 19 شهریور بستری شدم بازم درد و انقباظ داشتم , بعد 24 ساعت تشخیص دکتر خونریزی پشت جفت بود , خیلی سعی کردن که سزارین نشی اما دکتر صبح روز 21 شهریور اومد تو اتاق  من تا با من و بابایی صحبت کنه , دکتر میگفت اگه الان دنیا نیاریمش امکان داره خونریزی بهت برسه و خدای نکرده قلب کوچیکت طاقت نیاره , بردل اتاق عمل هم خوشحال بودم که زودتر میتونم ببینمت و هم استرس که نکنه چیزیت بشه , نکنه تنه نحیفت تحمل این دنیارو نداشته باشه , بردنم اتاق عمل ساعت 10:30 صبح بود تا آوردنم بیرون ساعت 1 بود , دکترم چون وضعیت من و میدونست خانمی کرد کاری که کمتر دکتری انجام میده تا وقت یهوش اومدنم بالا سرم واستاد تا خبر سلامتیتو بهم بده وقتی گفت سالمی انگار دنیارو بهم داده باشن لحظه شماری میکردم تا ببینمت اما مامانی انگار  این دنیا نمیخواست من بخندم جند ساعت بعد وقتی همه بچه هارو آوردن و به خونواده هاشون تجویل بدن من موندم و چشم انتظاری و دلهره , نیاوردنت , میگفتن بیرون دستگاه نمیتونی نفس بکشی , آره مامان برات بمبره نیاوردنت , وای وای دارم میترکم جالا که دارم مینویسم , من موندم و یه عکس , یه تنهایی , یه اشک , دیوونه شدم همه میگفتن گریه نکن اما کسی نمیدونست چی میکشم وقتی میدیدم تخت بغلبم به بچش شیر میده اما من , من مادر باید حسرت بغل کردن تورو به دوش بکشم , دلم از خدا شاکی بود , آخه خدای مهربون چرا من پرا پسرم ؟ این چه حکمتی که من و از پسرم جدا کردی ؟ برای یه مادر قشنگترین لجظه , وقی که واسه اولین بار بچه ای که ماه ها تو شکمش بود , مونس تنهاییهاش بود و بغل بگیره , اون لحظه رو از من مادر گرفتی , دمت گرم , میگن شکایت نکن صلاح این بوده خدا یه  مادر وقتی حقش و ارش میگیرن ساکت میشینه ؟ اگه بشینه مادره ؟؟؟؟؟؟؟؟ خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دارم میترکم میگن قلب بچم مشکل داره خدا این یعنی چی؟ ؟؟؟؟

خدا من نوکرتم ... من غلامتم ... من سگ در خونتم... من خاک پای بنده هاتم ... خدا از دستت ناراحتم اما دوست ذارم , حز تو پناهی ندارم , تورو به مهدی قسمت میدم بچم و سالم بهم برگردون ... خدااااااااابه کی قسمت بدم به علی اصغر رباب به کی خدا جر تو به کی بگم ؟ خدا جون آخه تو  که این همه مهربونی دلت میاد اشکهای من و ببینی خودت شاهدی 24 ساعته که فقط گریه میکنم خدا جون نشده چیزی بخوام بهم ندی!!! آخه نوکرتم وقتی همه میگفتن نمیشه , نمی تونی حامله بشی تو خواستی شدم خدا نگیر تورو حسین جونم و ازم نگیر خدا 8 ماه سختیشو تحمل کردم که حالا ازبودنش ببرم... خدا جون قربونت برم نمیگم به زور بهم بده اما دلت میاد که رضات غبر این باشه , خدا اسمش و گذاشتم امیر عباس به عشق سقای کربلا حالا قسمت میدم به آقام باب الحوائج خودت به خیر به بچم سلامتی بده نذار حسزت بکشم , خدا دلم داره میترکه ... خدا تو رو به امام حسین ,

آخ پسرم که چقدر دلتنگتم , آخ که دلم  داره میترکه , مادر برات بمیره دووم بیار به خاطر مادری که با جون و دل می خوادت بهت نیاز داره ... نذار حسرت داشتنت تو دلم بمونه ...

خدابا به کرمت امید دارم , اگه گریه میکنم, اگه شکایت میکنم , بذار به حساب بی قراری یه مادر واسه بچش به دل نگیر تو اگه روت و از من برگردونی تنهای تنها میشم, خدا امیدم و نا امید نکن .

الهی آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سارا
22 مهر 91 9:14
یک ساعتی هست تو وبلاگه امیرعباس چرخ میزنم. وسایل قشنگشو دیدم، دل نوشته های مامان جونش رو خوندم.. خدا خیلی بزرگه زینب عزیز، انشاالله به زودی یه کوچولوی ناز بهتون میده..
مواظب خودت باش، خودت رو جسمی قوی کن و بعد با توکل به خدا دوباره یه دوران بارداری زیبا و یه ثمره ی زیباتر..
دلت رو بده به شوهری که گفتی خیلی دوسش داری، به فکر اون باش و از زندگیت لذت ببر..
فعلا یه همسر خوب باش تا به زودی دوباره مامانه یه کوچولوی دیگه بشی
تو رو خدا با دل شکستت و به خاطر پاکی مادر شدنت منم دعا کن...


سلام عزیزم ... مرسی از لطفت ... من لایق دعا کردن نیستم ... اما چشم ... انشالله نی نی نازتو سالم به دنیا بیاری و صالح بزرگش کنی
زهرای من و بابا
14 دی 91 0:36
راستی مطمئن باش امیرعباس توی اون دنیا زیر نظر حضرت ابراهیم و ساره علیه السلام بزرگ می شه انشالله که از خاصان باشی و مسئولیت بزرگ شدنش با مولا علی باشه


سلام انشالله عزیزم