فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرواز یک فرشته

حرفهای مادرانه

1391/6/17 1:16
نویسنده : مامان دلتنگ
669 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مادر

امشب می خوام باهات حرف بزنم , ننوشتم درد دل چون درد نیست , دنیا اذیت بشم اگه خیالم جمع باشه که پسرم هیچیش نمیشه برام شیرینه و دردا اذیتم نمیکنه ... اما دلم واقعا گرفته بود , میترسیدم , جلو همه میخدیدم حتی بابا جون اما ته ته دلم خالی بود اما نذاشتم دردامو کسی ببینه , البته گودی زیر چشمم اینقدری زیاد بود که سر درونم و فاش میکرد اما من باز میخندیدم ...

نمیگم هفته بدی بود چون وقتی با تو بگذره بدشم شیرینه ... اما پسرم سخت بود , دلواپسی از دست دادنت داشت قلبم و هر روز خراش میداد , جمعه ساعت ٢:٣٠ صبح بود که حالم بد شد سعی کردم آروم باشم که بابا جون نترسه اما واقعا نمیشد آخه خودم ترسیده بودم , وقتی دیدم خونریزی دارم واقعا تنم  و قلبم لرزید , بابا جونو صدا زدم و بعد با کمک عمه فاطمه رفتیم بیمارستان , مامان جون فاطمه و پدر جون هم خودشون و رسونده بودن دم بیمارستان , بعد کلی معاینه متوجه شدن که دهنه رحمم باز شده و آقا پسر گله من می خواد به دنیا بیاد واسه همین بستریم کردن ,‌حالم خوب نبود , درد  , استرس ... آخه خیلی کوچولو بودی به دنیا اومدنت نبود , بنده خدا دکتر هم ترسیده بود بهم روحیه داد اما میشد ترس و تو چشاش دید , وقتی بابا جون و میدیدم میخندیدم بعد که بابایی میرفت پرستارا میگفتن با این همه درد میخندی ؟؟؟!! منم میگفتم خنده بر هر دردی دواست , میترسیدم , نرس از دست دادنت , اما ته ته دلم میگفت خدا خودش این نازنین و بهت داده خدا که دلش نمیاد دل بندش و بشکنه ,‌خدا که دلش نمیاد امیرعباس و از من که عاشقشم بگیره ... نمی خوام طولش بدم , پسرم خدارو شکر که الان بهترم درسته استراحتم و بعد ٣ شب مرخص شدم اما شکر که تو رو دارم ... نازنینم گفتم حرف دل , که حرف دلم و بزنم , عزیز دلم میشه تحمل کنی ؟؟ هیشکی به اندازه من و بابامنتظردیدن روی ماهت نیست ؟ میدونم جات تنگه ,‌میدونم خسته ای , اما فدات بشم یه ٤ هفته تحمل کن بذار اینقدری بزرگ بشی که سختی دنیا اذیتت نکنه , پسرم بذار سر وقت دنیا بیای , به خدا بی تو میمیرم دیگه طاقت ندارم , مامان جون به خاطر من تحمل کن ... دلم روشنه که خدای مهربونیها همون جوری که وجود نازنینت و تو دلم گذاشت , این حس قشنگ و از من نمیگیره و تو رو صحیح و سالم تو بغلم جا میده , خدا بزرگه , مهربونه , کریمه ,‌رحیمه , دل بندشو نمیشکنه ,‌ تو این چند شب تنهاییم تو بیمارستان خیلی چیزا دیدم که اگه تا اون وقت فقط با شنیده هام باورش داشتم اما حالا دردک کردم , با چشمم دیدم که خدا اگه نخواد هیچ برگی از درختی نمی افته , آرزو میکنم که خدا همیشه قشنگی هارو برامون به خواد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

آناهیتا مامانیه آرمیتا
17 شهریور 91 5:34
سلام عزیزم .وااای که چقدرترسیدم وخوندم. زینب جون واقعاناراحت شدم خانومی میدونم چه استرسی داشتی خداروشکربه خیرگذشت دیگه چیزی نمونده پسرگلتو بغل کنی . تامیتونی استراحت کن سعی کن فقط برای مواردضروری ازجات تکون بخوری این چیزیه که دکتربه منم گفته بود .
به هرحال بازم خوبه که الان اینطورشدی بعضیها که از۵یا۶ماهگی مجبوربه استراحت میشن سخت تره .
امیرعباس جون الان زوده عزیزم بزار بیایی بعدتادلت میخوادشیطونی کن
مواظب خودتون باشیدعزیزم

سلام عزیزم ... واقعا خدارو شکر ... انشالله این وروجک و همه وروجکا سر وقت و سالم به دنیا بیان
nahid
18 شهریور 91 20:34
سلام عزیزم خدا را شکر که خوبی.ایشالا همیشه خوب باشی خیلی خوشحالم که همه چیز بخیر گذشت.ایشالا چند روز دیگه نی نی سالم میاد توی بغلت.نگران هیچی نباش.البته کلا پسرا 2هفته زودتر از موعد مقرر به دنیا میان.پسر خواهر من 12 اسفند نوبت داشت اما 27 بهمن به دنیا اومد.دوستم هم 10 شهریور نوبت داشت 26 مرداد به دنیا آورد بچشو.نگران هیچی نباش فدات
بابای دوقلوها
19 شهریور 91 11:30
خیلی زیبا و با احساس نوشتید خدا پشت و پناه گل پسری باشه
الناز(مامان بنیا
19 شهریور 91 14:49
جقدر ترسیدم تو رو خدا مواظب باش استرس نداشته باش کار سنگین هم نکن تازه اکر بدنیا هم بیاد میره تو دستگاه شک نکن طوریش نمییییییشه نترس عشقم نترسسسسسسسسسسس