حرفهای مادرانه
سلام عزیز مادر
امشب می خوام باهات حرف بزنم , ننوشتم درد دل چون درد نیست , دنیا اذیت بشم اگه خیالم جمع باشه که پسرم هیچیش نمیشه برام شیرینه و دردا اذیتم نمیکنه ... اما دلم واقعا گرفته بود , میترسیدم , جلو همه میخدیدم حتی بابا جون اما ته ته دلم خالی بود اما نذاشتم دردامو کسی ببینه , البته گودی زیر چشمم اینقدری زیاد بود که سر درونم و فاش میکرد اما من باز میخندیدم ...
نمیگم هفته بدی بود چون وقتی با تو بگذره بدشم شیرینه ... اما پسرم سخت بود , دلواپسی از دست دادنت داشت قلبم و هر روز خراش میداد , جمعه ساعت ٢:٣٠ صبح بود که حالم بد شد سعی کردم آروم باشم که بابا جون نترسه اما واقعا نمیشد آخه خودم ترسیده بودم , وقتی دیدم خونریزی دارم واقعا تنم و قلبم لرزید , بابا جونو صدا زدم و بعد با کمک عمه فاطمه رفتیم بیمارستان , مامان جون فاطمه و پدر جون هم خودشون و رسونده بودن دم بیمارستان , بعد کلی معاینه متوجه شدن که دهنه رحمم باز شده و آقا پسر گله من می خواد به دنیا بیاد واسه همین بستریم کردن ,حالم خوب نبود , درد , استرس ... آخه خیلی کوچولو بودی به دنیا اومدنت نبود , بنده خدا دکتر هم ترسیده بود بهم روحیه داد اما میشد ترس و تو چشاش دید , وقتی بابا جون و میدیدم میخندیدم بعد که بابایی میرفت پرستارا میگفتن با این همه درد میخندی ؟؟؟!! منم میگفتم خنده بر هر دردی دواست , میترسیدم , نرس از دست دادنت , اما ته ته دلم میگفت خدا خودش این نازنین و بهت داده خدا که دلش نمیاد دل بندش و بشکنه ,خدا که دلش نمیاد امیرعباس و از من که عاشقشم بگیره ... نمی خوام طولش بدم , پسرم خدارو شکر که الان بهترم درسته استراحتم و بعد ٣ شب مرخص شدم اما شکر که تو رو دارم ... نازنینم گفتم حرف دل , که حرف دلم و بزنم , عزیز دلم میشه تحمل کنی ؟؟ هیشکی به اندازه من و بابامنتظردیدن روی ماهت نیست ؟ میدونم جات تنگه ,میدونم خسته ای , اما فدات بشم یه ٤ هفته تحمل کن بذار اینقدری بزرگ بشی که سختی دنیا اذیتت نکنه , پسرم بذار سر وقت دنیا بیای , به خدا بی تو میمیرم دیگه طاقت ندارم , مامان جون به خاطر من تحمل کن ... دلم روشنه که خدای مهربونیها همون جوری که وجود نازنینت و تو دلم گذاشت , این حس قشنگ و از من نمیگیره و تو رو صحیح و سالم تو بغلم جا میده , خدا بزرگه , مهربونه , کریمه ,رحیمه , دل بندشو نمیشکنه , تو این چند شب تنهاییم تو بیمارستان خیلی چیزا دیدم که اگه تا اون وقت فقط با شنیده هام باورش داشتم اما حالا دردک کردم , با چشمم دیدم که خدا اگه نخواد هیچ برگی از درختی نمی افته , آرزو میکنم که خدا همیشه قشنگی هارو برامون به خواد