بدون عنوان
گاهی آدمها کلی حرف نگفته تو دلشون دارن که نمی تونم به زبون بیارن ...
خیلی حرف دارم که بزنم ... اما نمیدونم چرا نمیتونم کلمات و کنار هم بچینم و جمله هایی که حرف دلم رو اینجا بنویسم ...
امروز 20 اردیبهشت 92 تولد یکسالگی وبلاگ امیرعباسمه ...
کاش بود تا با هم شمعهای تولد وبلاگشو فوت میکردیم ...
تو این 7 ماه و چند روز حسرت خیلی چیزها به دلم موند ....
حسرت داشتنت ....
حسرت شیردادنت ...
اینکه روز تولدم ... سالگرد ازدواجم و سال تحویل و روز مادر تو کنارم نبودی...
اما خدا شاهده که تو سختتربن لحظات هم خدارو شکر گفتم حتی به نداده هاش...
تو این 7 ماه باردا شیشه ترک خورده ی دلم شکست و من با امید خورده هاش و جمع کردم و از نو با یاد تو شروع کردم ...
یادم نمیره اشکهایی که از نبودنت هر روز گونه هام و خیس میکرد ...
یادم نمیره تنهایی هام و بی کسی هام ...
کاش تو هم یادت نره که من مادرت بودم و هستم حتی با این همه فاصله ...
.....
بعد تو زندگی بهم سخت گرفت ...
خنده از روی لبام رخت بست و رفت ... و جاش غم و غصه مهمون دلم شد ...
..................
نمیدونم چرا خدا من و انتخاب کرد ...
این زمین خوردن اینقدری برام سخت بود که کمرم و شکوند و من هربار مجبور شدم به سختی از جام بلند بشم ...
تنها حس خوبش خود خود خدا بود...
اگه خدا نبود نم نبودم ...
و نمیتونستم نبودت و تحمل کنم ...
....
امیرم ...
نمیدونم این 2 خط رنگی بی بی چک یعنی چی ؟
یعنی من مادرم ؟
یعنی خدا جواب صبرم و داده یا نه از گریه هام و گلایه هام خسته شده ...
یه ترس عجیبی تو دلم هست ...
ترس از دست دادن خدا
ترس اینکه نکنه خدا به خاطر خواستن آرزوهام ازش دیگه دوستم نداشته باشه ...
یا اینکه برای اینکه صدام و نشنوه خواستم و بهم دادده ...
...............
امیرم تو برام دعا کن فرشته ناز من ...
...... شاید اگه الان کنارم بودی اینقدر از آینده نمیترسیدم ....
آینده ای که برام مبهمه ....
........................................
خدای خوبم من دوستت دارم ...
به من پشت نکن ...
همیشه کنارم باش ...
تو تنها روزنه امید من هستی ...
....
خوبه من دوستت دارم به اندازه ی عرش خداییت ...
شکرگذار نعمتهای بیکرانت هستم ....
..............................................
امیرم یکسال گذشت .... و چه تلخ و شیرین گذشت