فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

پرواز یک فرشته

سال نو یعنی تو...

1391/12/22 12:57
نویسنده : مامان دلتنگ
480 بازدید
اشتراک گذاری

زمستون هم کم کم داره تموم میشه ...

فکر کنم قشنگترین زمستون این ٢٤ سال بود ...

١١ اسفند ٩١ من زائر کربلا شدم ...

و حالا بعد ٣ روز هنوز هم حال و هوای حرم تو سرم هست...

اونجا که بودم کمتر دلتنگ بودم ...

انگار تو این دنیا هیچ چیز برام ارزشی نداشت جز خیره شدن به حرم امام های عشق...

اشک تنها ارزش زندگیم بود ...

کافی بود اسم حسین و جایی بشنوم حتی از زبان یک عرب , همون لحظه بود که سیلی از اشک روی گونه هام سرازیر میشد غبار خستگی و دلتنگی و از دلم میشست..

کاش این روزها هیچ وقت تموم نمیشد ...

اما عمر آدمی می گذره و این قانون این دنیاست ...

چند روز دیگه سال جدید شرع میشه ...

اما نمیدونم بهار زندگی من کی شروع میشه ...

یعنی منم میتونم این بهارو جشن بگیرم ...

سال پیش امیرعباس پیشم بود قشنگترین عید سالهای زندگی...

خوب حالا که نیست ...

سخته ...خیلی سخته ...

میدونم خدا درکم میکنی و از دستم ناراحت نمیشی ...

اصلا کلا برام عید بی معنی شده ...

نه خونه تکونی کردم ,‌نه خرید عید ...

اگه الان امید عباسم بود ٦ ماهش میشد و برام شیرین کاری میکرد ...

و جای این همه اشک , خنده فضای خونه رو پر میکرد...

دلم به حال علی هم میسوزه که باید پا به پای من بسوزه ...

دیگه نمی خوام دکتر برم ...

این لج بازی نیست ...

می خوام تو طبیبم بشی...

تو درمونم کنی ...

می خوام تو بهم عیدی بدی...

وقتی خودم و به دستهای تو میسپارم دلم آروم میگیره ...

خدایا ٦ ماه صبر کافی نیست ...

ن ضعیف تر از این بودم که ٦ ماه طاقت بیارم ...

اما واسه خاطر رضایت تو طاقت آوردم...

خدایا میشه بهم عیدی بدی ...

میشه منم بخندم ...

میشه حسرت نکشم ...

خدایا تو حرم آقام قمر بنی هاشم خودم و به دستهاش سپردم ...

میدونم دوای دردم پیش اونه ...

کمکم کن ...

این انتظار من و تو این سالی که گذشت کشت ...

نمیگم خسته ام ...

تا هر جای دنیا بگی من دنبالت میام فقط سخته برام ...

یعنی میشه زمستون زندگی منم یه روزی بهاری بشه ؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان نفس
22 اسفند 91 14:11
سلام زینب جان...امیدوارم زود زود نی نی دار شی و دیگه حسرت نکشی.فکر کنم اخرین باریه که به دیدن وبلاگت میام.تو این چند ماه وبلاگ تو و چند نفر دیگه وقت خالیمو پر میکرد به فکر افتادم منم وبلاگ ساختم ولی خب... بگذریم.همیشه شاد و پیروز باشی عیدت مبارک خدانگهدار


سلام عزیزم ...
مرسی ...
چرا آخرین بار ؟؟
نگران شدم ...
انشالله تو هم همیشه شاد باشی
مامانی چشم به راه
22 اسفند 91 15:59
زینب جون سلام ازت دعوت میکنم داستان ساخته شدن وبت روبرام بنویسی


انشالله تو اينءهفته مينويسم
مامانی چشم به راه
22 اسفند 91 16:01
انشالله که عباس دستت رومیگیره ...منم دلم خیلی روشنه...عیددیگه ایشالله یه نی نی توپولوداری قربونت بشم


سلام عزيزمءانشاالله تو هم همين طور
مهدیه
23 اسفند 91 14:53
سلام زینب جون
بهار شما در راهه! شما که رفتی پیشِ بهار دلها! اسم آقا به چشما اشک میده و به دلها نشاط!
ایشالا میبینمت!


سلام مهديه جان انشاللهحتما منتظرم
ریحان
24 اسفند 91 19:41
عزیزم به زودی زمستون توهم بهارمیشه......من مطمین هستم.........


سلام عزيزم انشالله
مامان فرشته کوچولو
25 اسفند 91 14:52
ایشاالله که سال دیگه با نی نی عید و جشن بگیری انقد غصه نخور دوستم مواظب خودت باش


سلام انشالله
الناز
25 اسفند 91 19:05
سلام
عزیزم خدا نمیذاره دل بنده های خوبش بشکنه درسته من و شمافکرمیکنیم دنیا به اخرش رسیده ولی خوب خداخودش همه چی رو جور میکنه طوریکه هم خودش راضیه و هم بندش پس ناامیدنشو خدایه نی نی نازو سالم بهت میده و منم دعات میکنم این اتفاق ممکنه برای هرکی پیش بیاد پس خودتو نباز بهتره که برای هم دعاکنیم یاحق

سلام عزیزم مرسی از محبتت ...

مامان سارا
27 اسفند 91 13:29
زینب عزیز ، خدارو به عظمت جایی که زائرش بودی قسم می دم که عیدی امسال تو یه نی نی سالم تو دل پاکت باشه


انشالله سارا مگه خدا صدای دعاهای شمارو بشنوه ...
با من که انگاری قهره ...
اما من به خودش قسم عاشقشم