فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

پرواز یک فرشته

یه اتاق سرد و خالی ...

1391/12/6 2:06
نویسنده : مامان دلتنگ
806 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته آسمونی من ...

دلم به اندازه ی همه ی فاصله ها برات تنگ شده ...

دلم هر لحظه ، هر جایی فقط سراغ تورومیگیره ...

الهی دورت بگردم که الان تو آسمونها هم سفره خوبانی ... نکنه مامان تنهات و فراموش کنی...

بازم امروز دلم طوفانی شد  ، آسمون چشمام هم مثل همیشه ابری ابری ...

میدونی لقب اتاقت چیه ؟ یه اتاق سرد و خالی ...

بعد تو هیچ چیزی گرمش نکرد ...

یه روز همه قشنگیهارو تو اون اتاق میدیدم و روزهاوساعت هام و تو اون اتاق میگذروندم و از صمیم قلب خوشحال بودم ...

همه دلخوشیم این بود که میای و همیشه مال خودم میشی...

با کلی ذوق تک تک وسایل هارو برات می خریدم و با عشق هر روز بارها جاهاشونو عوض میکردم تورو تو تختت آروم و معصوم تجسم میکردم...

اما حالا اون اتاق سرد شده خلوت تنهایی های شبونم ...

ساعت ها میرم تو اتاق و با وسایلت ور میرم و اشک میریزم...

اونم مثل من باور کرده که دیگه نمیای ...

اونم مثل من بی صدا اشک میریزه ...

مامانی دلم برات خیلی تنگ شده ...

خیلیها میگن درکت میکتم اما به خدا نمیدونن من دارم چه دردی و تحمل میکنم ...

اگه خدا نبود ، نمی تونستم ، کم میاووردم ،....

خیلی شکسته ام نه ؟

اما شکر هنوز سرپا ایستادم ...

خیلی آرزوها داشتم که با رفتن تو اونها هم زیر خروارها خاک دفن شدن...

این هم رسم روزگاره ...

و این بار قرعه تنهایی به نام من افتاد ...

امشب ساعتها تو اتاقت پرسه زدم ...

با چشمهای خیسم یه بار دیگه به وسایلت خیره شدم از ته ته دلم آهی سر دادم و روی همه ی وسایلت و پوشوندم ...

تک تک اونهارو جمع کردم ...

دیگه طاقت ندارم ...

دارم خفه میشم ...

حس میکنم صبرم داره تموم میشه و من هنوز تنهام...

برام دعا کن فرشته آسمونی من ...

من مادرتم ... نکنه فراموشم کردی.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

فسقلی مامان وبابا
6 اسفند 91 10:05
زینب جون اشکم رو درآوردی
خدا رو قسم میدم به حرمت همه ی دلهای شکسته دلت رو شادکنه الهی قربون دلت بشم
چی شده که باز به هم ریختی


سلام باز ؟ من هميشه همين جوريهستم
سمانه
6 اسفند 91 11:28
سلام خانوم
وقتی نظرتون رو تو وبلاگ دخترم خوندم .اومدم به رسم ادب به وبلاگ کوچولوی شما سر زدم. متن معرفی وبلاگ رو که خوندم مو به تنم راست شد. تنم لرزید.
می دونم درک کردن و دلداری دادن به شما اصلا کار راحتی نیست.
امیدوارم خدایی که یه روز به شما امیرعباس رو هدیه داد ، گذر زمان رو مرهم دردتون کنه و صبر رو بهتون عطا کنه.



سلام عزيزم مرسي. انشالله
ناهید
6 اسفند 91 14:31
زینب جونم سلام عزیز دلم....
متنتو خوندم خیلی دلم گرفت.ایشالا خدا به حق دل شکستت زودی بهت نی نی بده.اتاق امیرتو دیدم گریم گرفت.ایشالا خدا زود زود حاجتتو میده نگران نباش.


ببخش كه با ديدنش ناراحت شدي
اين عكس و كذاشتم تا يادم نره روزهاي سخت عمرم
مامان نفس
7 اسفند 91 1:03
سلام زینب عزیزم...کار خوبی کردی .فکر کردن به غصه هات نفسمو میگیره چی کار کنم برات؟


سلام دعام كن خيلي نياز دارم به دعا
مامان علی اکبر
7 اسفند 91 2:48
سلام زینب جون
با خط خط نوشته هات گریه کردم.وقتی اتاق رو دیدم دیگه بغضم ترکید،گلوم درد گرفت از فشار بغضم.
توکلت به خدا باشه.امیرعباس از اون بالا هوای مامانشو داره.مگه نه امیر عباس؟؟؟؟؟؟
امیر عباسم از خدا بخواد که دل مامان و بابا رو خوشحال کنه.


سلام عزيزم ببخش از اينكه ناراحتت كردم و مرسي از همدرديت
انشالله
عاطى
7 اسفند 91 12:23
زينب جانم
عزيزم
به خدا همه اين غمهات تموم ميشه و ازشون فقط يه ياد ميمونه.
تو چون خيلي خوبي خدا ميخواد صبوريتو تا آخرش ببينه
خود خدا از همه بهتر حالتو درك ميكنه . اوننقدر كه تو عاشق اميرعباس هستي خدا هزاران بار بيشتر عاشق توئه
پس باز هم صبر داشته باش و توكل كن
ان مع العسر يسرى!
تو الان در آغوش خود خدايي


سلام عاطي جون مرسي از اينكه به يادم هستي.
ریحان
7 اسفند 91 13:47
سلام زینب جون...مسافرکربلاهستی تاچندروه دیگه ایشالله........هنون جاازسرور واقات ابولفضل بخواه دست رد به دلت نمیزنه....
تودعاهات اسم منم ببر....خیلی دلم لک زده برای کوچولو.....


سلام ريحانه جون انشالله جمعه ميرم حتما عزيزم انشالله خدا به حق دست بريده ي كربلا دامنت و از فرزندان سالم و صالح بر كنه
مامانی چشم به راه
7 اسفند 91 15:19
الهی بمیرم زینب جان.هیشکی واقعا نمیفهمه توچی میکشی
نانا و نینی جون
7 اسفند 91 22:44
سلام عزیزم خوبی قربون دلت بشم من با خدا دردو دل کردم اگه دوست داشتی بیا اگه حوصله یه مناجات داشتی بیا..
مامان فرشته کوچولو
8 اسفند 91 1:09
دقیقا یاد خودم افتادم که با چه شوری اتاق بچم و چیدم یک ذوقی داشتم چمیدونستم انقد بد ذوقم کور میشه هیچ وقت اون روزا رو یادم نمیره اتاق بی بچه دلم میخواست داد بزنم ولی نمیتونستم خیلی سخته خیلی ایشالله دوباره دلت روشن بشه


مرسی عزیزم ...
دعام کن
مامان الینا
8 اسفند 91 10:27
سلام عزیزم.اول از همه بگم کار خوبی کردی به اتاق امیرعباس دست نزدی ؛منم دلم نمیومد اتاق الینا رو جمع کنم مخصوصا اینکه الینا اتاقشو بارها دیده بود و ذوق میکرد .این قدر این اتاق رو جلو چشمام نگه داشتم تا یه فرشته ی دیگه اومد تو دلم.من از فرار از خاطره ها متنفرم .دوست دارم با خاطراتم زندگی کنم ؛بعد کم کم بهش عادت میکنم ومیشه جزئی از وجودم .این تنها راه آرامش برای من.امیدوارم تو هم یه روز به آرامش برسی...



سلام ...
عزیزم ..
مرسی با حرفهات آرومتر شدم دعام کن
فهيمه
8 اسفند 91 13:18
الهي من واسه دل شكستت بميرم
الهي عمه قربون فرشته آسمونيم بشم
خدا خدااااااااااااااااست
هموني كه دعوتت كرد به بهترين سرزمين
همونجا بهترين هديه رو بهت ميده زينبم
ايمان داشته باش


امیدوارم فهیمه ...
تو که شاهدی چه دردی دارم میکشم دعام کن
مامان سارا
8 اسفند 91 13:24
زینب عزیز درست می گی ما تمی تونیم درکت کنیم ولی من مادرم وقتی یه لحظه به این فکر می کنم که اگه من جای زینب بودم ...
نمی دونم آیا می تونستم دوام بیارم با نه ولی حس مادر بودنتو با تمام وجودم درک می کنم .
خدا به حرمت مادر گرامی حضرت فاطمه زهرا به زودی طعم شیرین مادری رو تجربه کنی


سلام سارا جونم مرسی که درکم میکنی...
خدا کیان و برات نگهداره
منتظر
8 اسفند 91 13:48
فدای همه دلتنگیهات بشم من....اشکمو در اوردی.هیچکی نمیتونه جات باشه..ولی انقدر خودتو اذیت نکن


سلام عزیزم برام دعا کن
مامان علیرضا
9 اسفند 91 9:38
سلام عزیزم امروز برای اولین بار اتفاقی وبلاگت رو باز کردم و شروع کردم به خواندن و گریه کردن . عزیز دلم خدا بهت صبر بده . شما از بس خوبی خدا داره شمارو امتحان می کنه سعی کن از این امتحان سربلند بیرون بیایی . ان شاءاله به زودی زود یک نی نی خوشگل و سالم و صالح بهت بده آمین یا رب العالمین


امیدوارم همینطور که میگین باشه
مامان علیرضا
9 اسفند 91 10:27
عزیزم چقدر قشنگ با خدا درد دل میکنی . ازت التماس دعا دارم تو دعاهت من رو هم دعا کن . دعا کن خدا همه نی نی ها رو در پناه خودش سالم نگه داره و ان شاءاله به زودی زود یه نی نی سالم و صالح بهت بده . آمین


سلام عزیزم لطف داری ...
انشالله خدا پسر گلتو برات نگهداره ...
شما برای من دعا کنید
مسیحا بانو
9 اسفند 91 21:25
سلام
کل وبلاگت رو خوندم....
کلی اشک ریختم
خدا صبرت بده


salam azizam mersi
مامان نفس
9 اسفند 91 23:20
یادم باش رفتی کربلا


حتما عزيزم
گلیܨܓܓܨ
14 اسفند 91 21:49
الهام مامان فاطمه
15 اسفند 91 12:58
سلام عزیزم قربونه دلت برم میدونم چی میگشی من هنوزم هر شب برای فاطمه گریه میکنم و جرات دیدن وسایل و عکساشو ندارم
مامان دونه سیب
16 فروردین 92 2:11
زینب جان دیدم برام نظر گذاشتی اومدم وبلاگت نظر بذارم جیگرم کباب شد

من یه سقط داشتم تو 6 هفتگی ولی واقعا غم از دست دادن فرزندی که به دنیا اومده خیلی سخت تره

فقط از خدا میخوام بهت فرزند سالم و صالح عطا کنه

اتاقو که دیدم جیگرم آتیش گرفت یاد حضرت علی اصغر و خانوم رباب افتادم


سلام عزيزم مرسي از همدرديت و دعات انشالله