یه اتاق سرد و خالی ...
سلام فرشته آسمونی من ...
دلم به اندازه ی همه ی فاصله ها برات تنگ شده ...
دلم هر لحظه ، هر جایی فقط سراغ تورومیگیره ...
الهی دورت بگردم که الان تو آسمونها هم سفره خوبانی ... نکنه مامان تنهات و فراموش کنی...
بازم امروز دلم طوفانی شد ، آسمون چشمام هم مثل همیشه ابری ابری ...
میدونی لقب اتاقت چیه ؟ یه اتاق سرد و خالی ...
بعد تو هیچ چیزی گرمش نکرد ...
یه روز همه قشنگیهارو تو اون اتاق میدیدم و روزهاوساعت هام و تو اون اتاق میگذروندم و از صمیم قلب خوشحال بودم ...
همه دلخوشیم این بود که میای و همیشه مال خودم میشی...
با کلی ذوق تک تک وسایل هارو برات می خریدم و با عشق هر روز بارها جاهاشونو عوض میکردم تورو تو تختت آروم و معصوم تجسم میکردم...
اما حالا اون اتاق سرد شده خلوت تنهایی های شبونم ...
ساعت ها میرم تو اتاق و با وسایلت ور میرم و اشک میریزم...
اونم مثل من باور کرده که دیگه نمیای ...
اونم مثل من بی صدا اشک میریزه ...
مامانی دلم برات خیلی تنگ شده ...
خیلیها میگن درکت میکتم اما به خدا نمیدونن من دارم چه دردی و تحمل میکنم ...
اگه خدا نبود ، نمی تونستم ، کم میاووردم ،....
خیلی شکسته ام نه ؟
اما شکر هنوز سرپا ایستادم ...
خیلی آرزوها داشتم که با رفتن تو اونها هم زیر خروارها خاک دفن شدن...
این هم رسم روزگاره ...
و این بار قرعه تنهایی به نام من افتاد ...
امشب ساعتها تو اتاقت پرسه زدم ...
با چشمهای خیسم یه بار دیگه به وسایلت خیره شدم از ته ته دلم آهی سر دادم و روی همه ی وسایلت و پوشوندم ...
تک تک اونهارو جمع کردم ...
دیگه طاقت ندارم ...
دارم خفه میشم ...
حس میکنم صبرم داره تموم میشه و من هنوز تنهام...
برام دعا کن فرشته آسمونی من ...
من مادرتم ... نکنه فراموشم کردی.....