فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

پرواز یک فرشته

سلامی به زیبایی حس مادری

1391/3/27 17:50
نویسنده : مامان دلتنگ
684 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قند عسل ، امروز مامانی خیلی خیلی خیلی خسته است اما با این حال چون هر چقدر هم که خیلی های خستگی مامانی زیاد باشه به خیلی دوست دارما نمیرسه پس با همه خستگی ها می نویسم برای عشقم ، پسرم امیرعباس مامان ، اول دلیل خستگی مامان : الان که چهارمین امتحان ترم دانشگاهو دادم شما تقریبا  تو 23 هفته هستین پس وزن مامانی بالا رفته و مامانی طاقت بالا رفتن از پله های دانشگارو نداره و اینکه هر روز بشینه پشت میزو درس بخونه اما و اما باید بخونه تا وقتی پسری بزرگ شد به داشتن مامان مهندس افتخار کنه چشمک همنطوری که مامانی به داشتن مادر جون افتخار میکنه البته پسری همه مامانا خوبن و بچه هاشون باید به داشتنشون افتخار کنن شاید این موضوع رو 1 سال پیش نمی دونستم و فکر می کردم که تو این بازه زمانی که دانشگاه رفتن دیگه سخت نیست مخصوصا واسه کسایی که پول دارن یه مادر با سواد خیلی بهتر از یک مادر کم سواد اما الان از این طرز فکرم پشیمونم مادر چه با سواد چه بی سواد ارزشش خیلی زیاده حالا که خودم مادر شدم می فهمم 9 ماه!!!!!!1........................ این حداقلشه...................... بگذریم ، میرسیم به خستگی مامانی ، خسته ام امروز از دسته این استاد عزیز با این سوالای 8 در 2 آخه من نمی دونم از کجا اینارو میاورد و خسته ام از این مسیر دانشگاه که 1 ساعت طول میکشه و مامانی باید کلی راه بره تا به دانشگاه برسه و از این کم خوابی های شب امتحان اما با همه اینا وقتی برات می نویسم همه خستگیهام از تنم بار سفر میبندن و  لحظه نوشتن برای تو میشه قشنگترین لحظه هام ...........

مامانی می خوام از اتفاقات دیروز یعنی 26/3/91 برات بنویسم : اولیش اینه که مامان جون ( مامان بابایی) به همراه آقا جون ( بابای بابایی ) رفتن مکه و من از این موضوع خیلیییییییی خوشحالم چون کلی زحمت کشیدم تو این 4 سال و اندی تا آقا جونو راضی کنم دست از کار بکشه و با مامان جون به خونه خدا  برن که خدارو شکر موفق شدم اما 4 سال طول کشیدقلب دومین خبر که مامان جونی ( مامان خودم) با دایی محمد رفتن ابهر چون دایی جون امتحان داره و مامان جون باهاش رفته تا تنها نباشه البته پدر جون هم قرار بود بره اما به خاطر وضعیت مامانی و استراحت مطلقیش موند پیش دخملیچشمک .....

دیروز خیلی دلم گرفته بود دوری از مامان جون برام سخته البته تو این چند سال اخیر به خاطر موقعیت کاریش ماموریت زیاد رفته اما ایندفه واقعا برام سختهناراحت بابا جون که دید دلم گرفته و کم مونده اشکم در بیاد من و برد خونه خاله مریم ( دختر عمو مامانی) تا با دیدن مریمی و مهراد عزیزم دلم وا بشه که دستش طلا واقعا کاری بود پسری کلی با مهراد بازی کردم الهی قوبونش بره خاله ، ماشالله بزرگ شده خیلی دوستش دارم ( حسودی نداشتیما .... کسی جای شما رو تو دل مامانی نمیتونه بگیره) خلاصه شام هم اونجا موندیم زن عموی عزیزم برای من و شما آلومسما درست کرد فکر کنم پسر مامانی هم خیلی خوشش اومده بود آخه هر چی میخوردم سیر نمیشدم . بعد هم اومدیم خونه ( البته بگما قبلش درسم و خونده بودم وگرنه پدر جون نمیذاشت بریم نیشخند) این از دیروز ................

خیلی می خوامتااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااقلب

 


پسرم.............

آرزوی من در آرزوهای تو خلاصه میشود.

لحظه های زندگی ام همه و همه با اندیشیدن به تو سپری می شود.

دلتنگیهایم برای توست.

انتظارم با دیدنت پایان می یابد....... نه من همیشه ی لحظه ها منتظر دیدنت هستم .

پسرم دوست داشتنت را به چه مثال بزنم که پایانی نداشته باشد ...... آری خدا ........... خداگونه دوستت دارم....

خداگونه پرستشت میکنم...

و

مثل نفس به تو محتاجم ، که اگر نباشی ..... تردید نکن پایان زندگی ام  فرا می رسد ..........

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان فاطمه گلی
27 خرداد 91 17:28
سلام مبارکه کی نی نی دنیا میاد؟متن بسیازیبایی بود
مامان امیر
27 خرداد 91 18:12
سلام دوست عزیز اول قدم اون کوچولو که سه ماه و بیست و چهار روز دیگه تقریباً حساب کردم میاد مبارک باشه. خسته هم نباشید از امتحانات دوست عزیز اگه تمایل به تبادل لینک دارید خوشحال میشم منو لینک کنید و به من نیز اطلاع دهید تا شما را با افتخار لینک کنم. ممنون به کلبه کوچک نفسم بیایید خوشششششششششششحالمون می کنید.
مامان امیر
27 خرداد 91 18:23
ممنون عزیزم که اینقدر سریع به ما سر زدی من هم با افتخار فراوان شما را لینک کردم بای
سانی مامی شادیسا
28 خرداد 91 8:00
انشاله که شما هم گل پسرت رو به سلامتی در آغوش بکشی مرسی که وبلاگ دخملم سر زدی