فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

پرواز یک فرشته

تولدت مباارک امیرعباس دوساله ی من

فرشته ی آسمونی من ...پسرم ... تولدت مباارک دلم برات تنگ شده به اندازه ی همه ی روزهای بی تو بودن  دلم برات تنگ شده و هر روز خاطره با تو بودن و بارها مرور میکنم  دلم برات تنگ میشه وقتی نگام به چشمهای معصوم خواهرت می افته  و چشمهای درشتت و تو چشمهای ادن میبینم . چقدر شباااهت ... چه سخت گذشت این دوسال  چه ارزوها که نداشتم برات چه سخت به دستت آوردم و چه آسون تنهام گذاشتی چه اشکی من ریختم و چه لبخندی تو بهم هدیه دادی کاش تو هم کنارمون بودی... نمی خوام از دلتنگی هام بنویسم... تولد مبااارک ولی بی وفااا دلم برات تنگه 
21 شهريور 1393

تولدت مبارک

امروز باید همه ی خونه رو برات آذین میبستم ... امروز باید همه دور هم جمع میشدن تا تولد یکسالگیت و با هم جشن میگرفتیم ... امروز نباید کوله باری از غم رو دوشم سنگینی میکرد ... چقدر سخته تنهایی سنگینی غمی و به دوش بکشی و هیچکس متوجه اون نشه ... چقدر سخته امروزو که قرار بود قشنگترین روز عمرت بشه و واسه همیشه تو قشنگترین جای دفترچه خاطراتت ثبت بشه رو همه جز خودت فراموش کنن ... از دیشب دلم گرفته بود ... مرور خاطرات انتظار دیدنت قلبم و آتیش میزد ... ولی هیچکس متوجه نشد ... یا هیچکس نپرسید چرا ... حتی هیچکس ندید اشک پای سجادم و جز خدااا ... اما نه انگار خواهرت میدونه ... چون از صبح لگدهاش بیشتر شده ... شاید داره بهم میگه مامان من ...
21 شهريور 1392

به داغی شهریور

امیرم ... تنها فرشته آسمانهای بی کسی ام ... فرشته ام ... پسرم ...دیگر شهریور داغ از راه رسید ... و تازیانه های نبودنت را به جان بی جانم هدیه داد ... چقدر سخت بود باور نبودنت و چقدر سخت است انتظار 22 این شهریور ...
5 شهريور 1392

دلم برایت تنگ است

دلم برایت تنگ است ... سخت است کلمه های دلتنگی را کنار هم چیدن ... شهریوری داغ از راه رسید و این نوید یکسالگی توست... چه سخت گذشت ... چه تلخ گذشت ... چه سخت با نبودنت کنار آمدم ... تو نیستی و من هنوز تو را برای همگان مثال میزنم ... تو نیستی ولی باز مادرت اسم تورا هر لحظه بر زبان می آورد ... نمی خواستم چیزی بنویسم ... اما نشد ... نشد از دل تنگم .. از گذر تلخ روزگار چیزی ننویسم ... شاید این روزها تنها دلخوشی خدا و این دخترک درونم باشم ... شاید تنها دلخوشیم وجود خدااااااا باشد و بس ... روزهای سخت که می آید و می گذرد نمیداند با قلب رنجور من چه میکند... پسرم مادرت هنوز ایستاده است ... حت...
30 مرداد 1392

هواتو کردم ...

هوات و کردم ... منه حیرون تو این روزا هوات و کردم ... دلم می خوادت ... می خوام بیام تو آسمون دورت بگردم ... هوایی میشم ... همون روزا که میبینم هوام و داری ... می خوام بدونم ... تا کی می خوای ببینی و به روم نیاری ... هوات و کردم امیرم ... هوات و کردم پسرم ... هوات و کردم .. سخته تو همایی نفس بکشم که تو نیستی ... سخته چشم به راه کسی باشه که بر نمیگرده ... سخته حتی الان که یکی تو شکمم داد وول میخوره و هر ثانیه تورو یادم بیاره ... سخته امیرم ... دلم و دست تو دادم ... کجا بردی این دل شکسته و ... دوستت دارم برای همیشه .. برای همه ی لحظه های زندگیم ... دوستت دارم پسرم............ ...
29 تير 1392

علمدار کربلا

سلام امیرم ... دلم خیلی برات تنگ شده ... پارسال این موقع تو دلم بودی و شیطونی میکردی ... الان باید بغلم آرامگاهت بود نه یک مشت خاک ... خیلی دلم گرفته ... همه ی سنگ صبورم تویی... فقط میتونم با تو حرف بزنم و خالی بشم و هیجا و بیشتر از این وب دوست ندارم ... همه ی نوشته ها و خطهاش تورو به یاد من میاره ... امیرم دلم گرفته ... امروز میلاد علمدار کربلا صاحب اسمته ... کسی که من و بابات به عشق اون اسمت و امیر عباس گذاشتیم ... امروز باید بودی  و من بوسه بارونت میکردم ... باید بودی و اشکهای روی صورتم و با دستهای کوچیکت پاک میکردی ... اما نیستی و من با یادت زندگی میکنم ... دوست داشتم برات چیزی بخرم ... اما ... پس برات صلوات ...
23 خرداد 1392

ختم آیه امن یجیب

سلام دوستان خوبم ... همینطور که قبلا نوشتم حال سعیده (مامان طهورا ) اصلا خوب نسیت و هنوز هم از کما در نیومده ... من به گوشیش اس ام اس دادم همسرش جواب داد و گفت حالش اصلا خوب نیست ... می خوام ختم آیه امن یجیب بذارم ...14000 هزارتا میگن حاجت میده ... بیاین و در این ثواب شریک باشین ... تا دوست خوب نی نی وبلاگیمون که مدتها منتظر یه فرشته از جانب خدا بود زودی خوب بشه ... 28 روز روزی 500 تا زیاد نیستا نیم ساعتم وقت نمیگیره ... اما شاید باعث شفای دوستمون بشه ... 1. اولیش خودمم ... هرکی شرکت میکنه بگه از امروز هم شروع میشه ... خدایا خودت سعیده رو شفا بده و به جمع خانوادش و ما برگردون ..............
7 خرداد 1392

واااااای دارم دیوونه میشم

تازه رفته بودم وب سعیده مامان طهورا حالشو بپرسم ... دیدم شوهرش جاش نوشته ... دارم دیوونه میشم ... اینقدری گریه کردم ... براش دعا کنید سلام من همسر طهورا هستم ميخواستم برا عسل بانوي من دعا كنيد امروز صبح حدود ساعت هاي 11 رفته بوده بيرون براخريد كه تصادف كرده الان هم توكماست منم همين الان از بيمارستان اومدم خونه چون تو بخش مراقبت هاي ويژه بود اجازه ندادند كسي پيشش بمونه خيلي ناراحتم داغونم نميدونم چيكاركنم ولي اين و ميدونم كه وبلاگش و خيلي دوست داشت واينجا خيلي دوست داره پس دوست هاي مهربونش براش دعاكنيد تا خدا عسل بانوي من و بهم برگردونه خواهش ميكنم   http://tahurami.niniweblog.com/ ...
3 خرداد 1392

برای امیرم

امیرم ... مرد کوچک رویاهای شبانه ی من ... پسرم ... تنها همدم من ... روزت مبارک ... دلم به اندازه ی همه ی دلتنگیهای دنیا برای داشتنت تنگ است ... چقدر فاصله ما زیاد است ... من درون زمینی قدم میگذارم که تو نیستی و تو صاحب آسمانهایی ... پسرم .... دوستت دارم ... این تنها هدیه ای است که می توانم برایت بفرستم ... دوستت دارم مرد کوچک رویاهای من ...   ...
3 خرداد 1392

برای دوستان خوبم

سلام دوستهای خوبم .... مرسی از اینکه همیشه به یادم هستین ... دلیل اینکه زیاد نمیام نت یکی اینه که زیاد نمیتونم بشینم ... دلیل دیگش اینه که من اینترنتم بی سیمه و چون میترسم ضرر داشته باشه زیاد وصل نمیشم ... این چند روز هم که قطع شده من با خط تلفن آن میشم که سرعتش پایینه ... .................................................................. برای زینب دوست خوبم ... ببخش که دیر اومدم ... میدونستم آی یو آی داشتی اما دسترسی به اینترنت نداشتم... الان هم که خواستم نظر بذارم نشد ... خیلی خوشحالم که شروعه خوبی داشتی و امیدوارم نتیجه خوبی هم بگیری ... خییییییییلی به یادتم ... همیشه ...
1 خرداد 1392