علمدار کربلا
سلام امیرم ...
دلم خیلی برات تنگ شده ...
پارسال این موقع تو دلم بودی و شیطونی میکردی ... الان باید بغلم آرامگاهت بود نه یک مشت خاک ...
خیلی دلم گرفته ... همه ی سنگ صبورم تویی...
فقط میتونم با تو حرف بزنم و خالی بشم و هیجا و بیشتر از این وب دوست ندارم ... همه ی نوشته ها و خطهاش تورو به یاد من میاره ...
امیرم دلم گرفته ...
امروز میلاد علمدار کربلا صاحب اسمته ... کسی که من و بابات به عشق اون اسمت و امیر عباس گذاشتیم ...
امروز باید بودی و من بوسه بارونت میکردم ...
باید بودی و اشکهای روی صورتم و با دستهای کوچیکت پاک میکردی ...
اما نیستی و من با یادت زندگی میکنم ...
دوست داشتم برات چیزی بخرم ...
اما ...
پس برات صلوات میفرستم تا در پناه نور اون راهتو پیدا کنی ...
تو هم برای مامان دعا کن ...
همه چیز بهم ریخته ...
تو دلم آشوبه ...
میگن دعای زن باردار اجابت میشه ...
اما نمیدونم چرا حس میکنم دعای من اجابت نمیشه ...
شاید سنگینی کوله بار گناهم مانع شنیدن صدام میشه ...
آخه من که توبه کردم ..
من که هر شب و رور خدارو صدا میزنم ...
من که گفتم خدایا تو ببخش من بچگی کردم ...
اگه دلی شکستم ... اگه حرفی زدم ... اگه نمازی قضا شد , اگه همیشه طلبکار بودم ..اگه گناهی کردم تو ببخش آخه تو خدایی و من بنده ...
تو نبخشی که من میمیرم...
امیرم تو برای مادرت دعا کن ...
من ذره ای حق مادری به گردنت که دارم ...
9ماه تو شکمم بزرگت کردم .. درد زایمان وبه جون خریدم و داغ نبودنت هر شب من وآتیش میزنه ...
امیرم تو برام دعا کن ...
دعا کن خدا بابا و این بچه رو برام نگهداره ...
..................................
خدای من ...
مهربانم ...
من گنهکارم این بدترین قسمت آدم بودن من است ...
اما مهربانم تو خدایی و این همه ی قشنگی وجود توست...
تورو به عرش خداییت قسم میدم خودت نجاتم بده و من و ببخش