فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

پرواز یک فرشته

پست آخر سال 1391

سلااااااااااااااااااااااااااااااام.... شاید که نه حتما این آخرین پست این سال هست ... نمیدونم از چی بگم ... این سال 91 تو این روز آخری هم زهرش و به ما زد ... امروز صبح خاله مامانم که مثل عزیزم دوستش داشتم از دنیا دست کشید ... بنده خدا بچه نداشت اما برادر زاده و ها و خواهرزاده هاش از 10 تا بچه بیشتر بهش رسیدن... کلا خانواده مادری من کم هستن ... امروز دلم گرفت لحظه ای خودم و جای اون گذاشتم که اگه منم بچه نداشته باشم چقدر غریب هستم ... نمیدونم دیگه از پیه سال 91 بگم ... از لحظه های شیرینش که زود گذر بودن و لحظه های تلخش که هنوز هم دارن عذابم میدن ... امیدوارم سال 92 سال خوبی برامون باشه ... امیدوارم خدا به جای عذاب های امسال یه...
29 اسفند 1391

چقدر عید بی تو برایم کسالت آور است

سلام عزیز دلم ... امسال نه خونه تکونی کردم نه خرید عید ... اصلا حوصله ندارم ... میدونم که تو جات خوبه ... اما مامانی من تنهام ... خیلی تنها ،‌حتی تنهاتر از روزهای قبل ... امسال سفره هفت سین خونمون هم  رنگ و بوی بهاری نداره ... اما خوب واسه دلخوشی خودم هم شده یه سفره هفت سین چیدم ... اما مامانی قربونت بره با همه این تنهاییها و دلخوری ها ... من هنوز امیدوارم ... من هنوز هم منتظر رحمتی از جانب خدا هستم ... امیدوارم خدای بزرگم  عیدی امسالمو بهم بده ... البته کامل نیست هنوز سمنو و سیر مونده ...
28 اسفند 1391

جمعه آخر سال

سلام ... انگاری واقعا سال 91 با همه خوشی هاش با همه دلتنگیهاش داره تموم میشه ... و این جمعه آخرین جمعه سال 91... جمعه ،‌اصلا نیازی نیست بهونه ای برای دلتنگی داشته باشی ... همین که جمعه است خودش کافیه ... خاصیتش دلتنگیه ... منم دلم گرفته ... می خوام خونه تکونی کنم ... اما انگار نمیشه این غمی که تو دلم جا خوش کرده رو با هیچ پاک کننده ای از بین برد ... گفتم شاید نوشتن کمی آرومم کنه ... اومدم که بگم دلم برات تنگ شده ... اومدم که بگم که امسال قشنگترین لحظش روزی بود که صدای قلبتو شنیدم ... سختترین لحظش وقتی بود که بابات با چشهای خیس و دلی شکسته اومد و گفت همه چی تموم شد ... پسرم آروم گرفت... این 6 ماه آخر سال برام سخ...
25 اسفند 1391

سال نو یعنی تو...

زمستون هم کم کم داره تموم میشه ... فکر کنم قشنگترین زمستون این ٢٤ سال بود ... ١١ اسفند ٩١ من زائر کربلا شدم ... و حالا بعد ٣ روز هنوز هم حال و هوای حرم تو سرم هست... اونجا که بودم کمتر دلتنگ بودم ... انگار تو این دنیا هیچ چیز برام ارزشی نداشت جز خیره شدن به حرم امام های عشق... اشک تنها ارزش زندگیم بود ... کافی بود اسم حسین و جایی بشنوم حتی از زبان یک عرب , همون لحظه بود که سیلی از اشک روی گونه هام سرازیر میشد غبار خستگی و دلتنگی و از دلم میشست.. کاش این روزها هیچ وقت تموم نمیشد ... اما عمر آدمی می گذره و این قانون این دنیاست ... چند روز دیگه سال جدید شرع میشه ... اما نمیدونم بهار زندگی من کی شروع میشه ... یعنی منم میت...
22 اسفند 1391

من اومدم با خبرهای خوش

سلام به همه دوستانی که تو این مدت خیلی به من لطف داشتن ... من اومدم با خبر خوش... دیروز صبح رسیدم ... و ظهر با زنگ سمیه مامان طاهای آسمونی از خواب بیدار شدم... اولش فکر کردم فقط یک تک زنگه اما بعد که جواب دادم سمیه جونم خبر بارداریشو بهم داد ...... خییییییییییییییییییییییییییییییلی براش خوشحال شدم ... اینم از خبر خوش این ماه ... درسته که خیلی دوست داشتم که نی نی خودم همسفر کربلا باشه باهام اما بی وفا این ماه هم نیومد و من هنوز امید دارم به ماه دیگه ... خدای خوبم ممنونم از این همه مهربونی ... حضرت عباس ممنونم از اجابت دعام در حق سمیه ... یه زینب خانم گل هم داریم مامانی چشم به راه و...
21 اسفند 1391

یک لحظه کافیست...

یک لحظه نگاه کردن به گنبدش کافیست تا چشمانت بارانی شود ... بک لحظه نگاه به پرچم سرخش کافیست که قلبت تا خود حرمش پر بکشد ... یک لحظه کافیست که عاشقش شوی و دلت بخواهد ساعت ها در صحنش قدم بزنی... من همه ی این لحظه هارا به یکباره دیده ام و قلبم لرزید ... همان زمانی که گفتند اینجا کربلاست ... زائرین حسین نگاه کنید این حر عباس است ... قلبم برای لحظه ای ایستاد دیگر توان ایستادن نداشتم ,‌دستانم را بر روی سینه ام گذاشتم ... السلام علیک یا قمر بنی هاشم ... السلام علیک یا عباس ... اشکهایم مانند باران بهاری آرام آرام بر روی گونه هایم سرازیر شد و همان لحظه برای ظهورش دعا کردم... گامهایم را بزرگتر و استوارتر بر دا...
21 اسفند 1391

سلام اقا سلام خداي احساس

سلام اقا سلام خداي احساس  قربون اسم تو حضرت عباس اينجا كربلاست  اينجا سر.مين عشق است  سالهاست به انتظار اين روز هر عاشورا زيارتش را ارزو كرده كردم  و امروز   ضريحش را در واغوش كشيدم و عاشقانه هايم را نثارش كردم خيلي خوشحالم كه هتل اينترنت داره براااااااي همه دعا كردم تا جايي كه يادم بود اسم بردم بقيه رو هم  به اسم دوستان ني ني وبلاك  خيييييييلي حال و هواش بهشتيه  جاي همه خالي
15 اسفند 1391

ساعت 6:45 روز جمعه 11-12-91 قبل از رفتن

سلام ... دیگه وقت رفتن ... مقصد کربلا ... ساعت حرکت ٨ صبح روز جمعه ... دلم جلوتر از خودم رفته ... و حالا جسمم به دنبال دلم در حال حرکت هست ... واسط من برای این زیارت پسر یک روزه ای که ٩ ماه در درونم پرورش دادم و بعد هدیه به حضرت زهرا کردم .. کوله بارم عشق ,‌امید ,‌آرزو و کلی حرف نزده که تو دلم مونده ... اشتیاق دیدن حرم ٦ گوشه هوش و حواسم و برده ... انشالله بتونم نائب و زیاره همه باشم و زیارتم مورد قبول همه ائمه باشه انشالله .. دوستهای گلم به امید روز دیدار... ما که داریم میریم من و دلم و میگم شما هم دلتون و به دلم وصل کنید قول میدم ببرم توی حرم ...
11 اسفند 1391