فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

پرواز یک فرشته

برای دوستانم

سلام به همه ی اون دوستهایی که تو این 6 ماه و 23 روز من و تنها نذاشتن و با شادیهام شاد و با غصهام غمگین بودن... خواستم از همه دوستانم معذرت خواهی کنم ... میدونم همه از غم و غصه گریزانن... منم تا چندی پیش فقط شادی و مهمون دلم میکردم ... اما ایم مصیبت کمرم و شکوند... شاید برای شادی دل خانوادم جلوشون بخندم و غم دلمو پنهون کنم ... اما اینجا نمیتونم ... اینجا صادقانه های من ، عاشقانه های من با پسرمه ... خیلی از دوستهای گلم بارها ازمن درخواست کردن از امید بنویسم ... من از امید می نویسم ... اما از دلتنگیهامم می نویسم... تنها راه ارتباطی من با پسرم همین وبلاگه ... تورو خدا اگه از دستم ناراحتین ...با دلتون ...
17 فروردين 1392

من و امید ...

چقدر فاصله ی من و امید زیاد شده است... چقدر رنگ پریده شده است این امید ... او نیز پاسوز من شده است ... شاید این من حسرت کشیده ام که پاسوز او شده ام.. او افسار مرا در دست دارد هر کجا که می خواهد دل مرا میکشاند ... خسته ام ... از او ... از امیدی که ناجوانمردانه نا امیدم کرد... به امیدی که اشک را مهمان چشمان ساخت... من که عاشقانه صدایش زده ام ... پس چرا مرا اجابت نمیکند... خسته ام از این همه صبر ... وقتی فاصله ام با او زیاد است ...چرا صبر کنم ؟ چرا امید داشته باشم... من و او آسمانها فاصله است بینمان ... خدایا همه نگاهم به سوی توست... دستانم ، تورا اجابت میکند... دلم تورا می خواند... ...
16 فروردين 1392

انگاری فعلا دنیا به کام من نیست ... البته تا اطلاع ثانوی...

سلام ... واسه خاطر اون دوستهایی که منتظر بودن مثل من ... انگاری این ماه هم نشد که بشه ... البته تا زمان پ ر ی یه روز مونده اما یه بی بی چک  فرانسوی خریدم ... امروز یعنی یک الی دوروز قبل زمان پ باید چک میکردم که کردم و نشد ... یعنی منفی بود... ذوق من و علی هم کور شد ... خیلی دلم گرفت ... آخه این ماه خیلی امید داشتم... اما نشد ... دلم گرفته حرفی ندارم برای زدن ...     ...
15 فروردين 1392

بهشت روی زمین

اینجا آخر آخر دنیاست ... بهشت روی زمین ... هرچقدر که کوههارو بالاتر میری به خدا نزدیکتر میشی ... انگار زمین با همه سختیهاش ... با همه دورنگیهاش... با همه دوز و کلکهاش زیر پاته ... آسمون با همه قشنگیهاش تو دستته ... دیگه وقتی نفس میکشی به جای دود ، هوای پاکه که همه وجودت و احاطه میکنه ... بالاتر که میری ... انگار دروغی نیست ... همه چیز ساده است و تجلات معنایی نداره ... میگن اسمش تاریک دره است ... اما تاریکی اونجا معنایی نداره وقتی مردمش دلشون روشنه ... چراغ خونه هاشون ..محبتشونه و صداقتشون ... تو این 3 روزی که اونجا بودم حسم به خدا قشنگتر بود ... وقتی آسمون و نگاه میکردم ، آبی زلال میدیدم ... وقتی خدارو صدا م...
15 فروردين 1392

رمز گذاشتم چون بعضیا میگن چرا همش از غم می نویسی ...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا... صدام و میشنوی ؟ خودت گفتی هر جا که باشم و صدات کنم تو جواب میدی ... آخه مهربونم خسته ام ... دلم گرفته ... اشکهام همینجوری میریزه و هیچکس نیست پاکشون کنه ... خدا جونم ،‌من که دوست دارم ... من که راضیم به رضات ... اما خسته ام ، آخه منم آدمم ،‌یه آدم گنهکار.... نه من مادرم ... یه مادر تنها ... خدایا روزها و ببین ،‌ببین چه سخت میگذرن ... نه همدهمی ،‌نه شوری ،‌نه دلخوشی ... پس چرا زنده ام ؟ این عذاب چیه ؟ خدا جونم یه نشونی ؟ یه راهی ... این خواسته زیادی ؟ مهربونم کجا صدات بزنم ...
14 فروردين 1392

دل نوشته یه مادر با پسر آسمونیش

نمیدونم این متن و کی نوشتم ... اما یادمه یه شب که خیلی دلم گرفته بود ... برای اینکه خواب ناز بابایی نپره زیر پتو یواشکی  تو نوت گوشیم نوشتم و آروم آروم اشک ریختم ... بنام خدا ... سلام فرشته آسمونی من ... همه ی ثانیه های زندگی ام از آن تو شده و من هر روز بیشتر از قبل دلم برایت تنگ میشود... دیگر خنده هایم از ته دل نیست ... حالا هر روز آسمان چشمانم طوفانیست ... دلم به وسعت همه ی دلتنگیها برایت تنگ شده است . کاش خدای مهربانیها تورا از آن خود نمی کرد. کاش برای همیشه در دلم می ماندی... پسرم جایت ما بین خنده هایم خالیست ... جایت خالیست در آغوشم . چقدر لحظه زیبایی بود آن اولین و آخرین دیدار... خاطره اش برای همیشه در ذه...
11 فروردين 1392

بدون عنوان

نمیدانم دلتنگی را چگونه برایت معنا کنم ... من به اندازه ی همه ی بهارهای  گذران زندگی ام دلتنگ لحظه های داشتنت هستم... صبر صبر تنها واژه ی اشنایی ست که میشناسم . امیر قلب شکسته من ، مادرت همه ی لحظه هایش را با یاد تو سپری میکند . میدانم که دیگر برنخواهی گشت اما من همیشه منتظرت هستم شاید معجزه ای کند انکه از سر درونم باخبر است  
9 فروردين 1392

یازهرا

شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند... شهراین بار ،‌چه غوغاست خدا رحم کند... بوی دود است که پیچیده ،‌کجا میسوزد ؟ نکند خانه مولاست خدا رحم کند ... هیزم آورده که آتش بزنند این در را ... پشت در حضرت زهراست خدا رحم کند... همه جمعند و موافق که علی را ببرند... علی هم یکه و تنهاست خدا رحم کند... غزلم سوخت ، دلم سوخت دل آقا سوخت ... روضه ام ابیهاستخدا رحم کند... ...
4 فروردين 1392

این سال نیز میگذرد...

سلام ... سلامی مثل یه بارون نرم نرمک بهاری ... امروز سومین روز بهار 92 هست... و من غم و غصه را به بادهای بهاری سپرده ام تا شاید از آسمان دلم رخت ببندند... من امیدم را همچو سال نو کرده ام ... و هفتسینش را در سفره دلم چیده ام ... دیروز و امروز خنده را مهمان لبانم کرده ام و عیدی از عشق و امید به آنها داده ام ... میدانم زمستان نیز تمام میشود ... و زندگی من نیز بهاری بهاری بهاری میشود ... ................... مهربان خدای من زمستان بند شده در این ویرانه فقط به دست تو بهاری میشود... من لب پنجره انتظار نشسته ام و نگاهم به دستان پر مهر توست ... خدایا عیدی امسالم را چگونه میدهی ک...
3 فروردين 1392